حاج اسماعیل دولابی
ذکر حسین، تجلی خداست و همه کمالات آدمی، تمرین ِ اصابت کردن با تجلی خداست!
شنیده ای کشتی تجلّی خدا اسرع است و اوسع؟
در کربلا شنیده ها یقینی می شوند
آنجا که همه انبیا و اولیا جمع اند و مشرّف
و خدا نیز زائر است!
زوار حسین می دانند،
کربلا شراب تلخ خوش مستی است
اینجا محبتت را با صدق می سنجند تا تربتت کنند و تربت شدن تلخی دارد و صبر میطلبد!
نعل تازه خوردن دارد و زینب می خواهد!
اینجا صید را تشنه می کنند؛ اوراق که شد میلش را به صیاد زیاد میکنند؛
عاشق که شد محکوم است به مقتول شدن؛ آنهم چه کشته شدنی اربا اربا…
کربلا تربت ساز است و تربتش بلا افکن می شود که تربت جامع بلایاست!
آری انّ للحسین محبت مکنونه!
حسین را باید سکوت کرد!
در کربلا باید خود را داد تا حسین را یافت…
زیر قبه جز حسین را خواستن، نخواستن است!
کربلا میانبری است بی شرط؛ نه سیاهی می شناسد نه سفیدی؛ نه تقلی نه خفتن؛
هرکه هستی باش؛ در این منزل تو را خریداراند!
خود را خوب برانداز کن!
به لفظ ِ هیج نداشتن اکتفا نکن!
هیج نداشتنت را با چشم ِ عقل یقین کن!
خوب که هیج نداشتنت را وجدان کردی؛ کربلا را بازار خریدنت می یابی و صیاد ندارها
آنهم جه صیادی؛
صیادی بی رحم!
نه به داشتنت رحم میکند نه به نداشتنت!
که اگر رحم داشت باید می ماندیم در آب و گل دنیای وابستگی های مال و زن و اولاد!
اینجا صیدگاهی است که صیدها طالب صید اند و کنار حائر نگاه صیاد می خرند!
بنگر زینبی را که میانه معرکه تجلّی، صیادش را به آواز مهلا مهلا می خواند
کربلا جاییست که صید و صیاد در آغوش هم اند
کربلا جایی است که صید با همه مضطر بودنش، سفیر مادر می شود و گلوگاه صیاد می بوسد!
کربلا لوح محفوظ عالم است و راهنمای خلقتی که قرار است خلیفه الله نما شوند!
کربلا الگوی بشریت است و صحیفه مادر، دفترچه نام و نشان کربلایی هایی است که الگویشان کربلاست!
کربلا نقشه راه خداست!
کربلا معراج فرزندان آدم است در آتشکده غربت دنیا!
کربلا سرمنزل مقصود خلیفه الله است
کربلا نهایت ادمی است در کمال عطش
کربلا جایی است که در وانفسای قحطی محبت، صیادی صید می شود تا جولانگاه گودال، محل تفسیر رضا برضاک شود و گواهی دهد که لامعبود سواک!
کربلا خیر مطلق است و اصلا تمام خیرها جمع می شوند در لوح کربلا!
اقرا کتابک همینجاست!
پس بخوان کتاب کربلای دلت را و در میانه حسینیه دل، آنجا که کلّ یوم عاشورا است و کلّ ارض کربلا، صاحب را بیاب تا از اعماق حجاب های دل، ندای هل من ناصرش را بشنوی که کلّکم حسین!
بخوان کتاب کربلای دل را و ببین چقدر از مسیر طی شده عمرت کربلایی گذشت!
اینجا همانجاست که باید 6 دانگ وجودت را دراختیار صاحب اصلیش بگذاری تا کربلایی ات کنند!
مبادا به سیاهی ها و سدهای خود ساحته ات نگاه کنی که تجلّی خدا مانعی نمی شناسد!
کافیست بسم الله ِ حریّت را که نام حضرت مادر است بر زبان ِ دلت جاری کنند؛ آنوقت است که سرتاپای وجودت نشانه یار می شود و خالی از تو!
سر ِ انانیتّت را که با پنبه محبت بریدند، دیگر نه اشک است نه خنده، نه حزن است نه شوق، تمام وجودت او می شود!
از توی ِ با تو، تا توی ِ او نما، یک نظر فرق است و کربلا جاییست که باید نظره رحیمه را خواست؛ باشد که نستکمل بها الکرامه شویم به نگاهی؛ تا شاید مس ِ وجود ِ بی وجدمان را طلای وجود ِ او، لباس ِ وجود ببوشاند!
آنوقت است که چشم ها شسته می شوند برای زیبا دیدن و اگر زیبایی در نگاهت باشد؛ این ما تولوا فثمّ وجه الله الحسین!
اصلا همه جیز در نظر ِ چشم ِ نظر کرده ی حسین، کور می شود که کلّ غیر حسین، فان است و وجه الله ِ حسین باقی!
چشم ِ حسین بین آنقدر شسته میشود که آیه ها را هم جور دیگر می بیند!
آری
لهم اعین لا یبصرون بها الّا الحسین
لهم اذان لایسمعون بها الّا الحسین
وجود ِ با حسین، الّا الحسین را نخواهند شناخت!
کربلا، تجلّی نور الله است و حیات
در کربلا آدمی را حیات می دهند، سپس شهیدش می کنند با تجلی حیاتی بالاتر!
دوباره حیات ِ نابش می دهند و دوباره شهیدش می کنند با ظهور حیاتی اعلی تر!
اصلا زائر حسین، در همین سعی و صفای بین این حیات و شهادت است که کربلایی می شود!
و در این شراب تلخ هستی و نیستی، ارباب، ساقی بزم زیارت است و زوار، دردی نوشانی که گاه حزین اند و گاه مسرور
اینجا همه چیز بوی خلط می دهد!
سرور و حزن!
ساقی و شاه!
حسین و تربت!
و خدایی که یخالطه الله بنفسه می شود ؛ با من زار الحسین!
با فهم ِ نافهممان نزول اجلالت دادیم تا حدّ جهلمان!