?توبه های واقعی
?شهید مطهری
?گفتيم انسان خودش را مجازات ميکند؛ تعبيري از اميرالمؤمنين علي عليه السلام يادم افتاد: مردي ميآيد خدمت اميرالمؤمنين و صيغه استغفار را جاري ميکند. او مثل بسياري از ما خيال ميکرد که #توبه کردن يعني گفتن اسْتَغْفِرُاللَّهَ رَبّي وَ اتوبُ الَيهِ.
?اميرالمؤمنين با يک شدتي به او فرمود: ثَکلَتْک امُّک اتَدْري مَا الْاسْتِغْفارُ؟ الْاسْتِغْفارُ دَرَجَةُ الْعِلّيينَ يعني خدا مرگت بدهد، مادرت به عزايت بنشيند! اصلًا تو ميداني استغفار يعني چه که ميگويي: اسْتَغْفِرُاللَّهَ رَبّي وَ اتوبُ الَيه؟ حقيقت استغفار را ميداني چيست؟ استغفار درجه مردمان بلندمرتبه است. اصلًا خود توبه، محکوم کردنِ خود است. بعد حضرت فرمود: استغفار شش اصل دارد؛ دو رکن دارد، دو شرط قبول و دو شرط کمال.
?فرمود: اولين اصل استغفار اين است که انسان واقعاً از گذشته تيره و سياه خودش پشيمان باشد. دوم، تصميم بگيرد که در آينده آن گناه گذشته را مرتکب نشود. سوم اينکه اگر حقوق مردم را برعهده و ذمّه دارد ادا کند. چهارم اينکه اگر فرايض الهي را ترک کرده است جبران کند، قضا کند. تا اينجا محل شاهد من نيست.
?محل شاهد من در آن دوتاي آخر است. فرمود: پنجم اينکه اگر ميخواهي توبه تو، توبه اصيلي باشد، توبه اساسي و واقعي باشد، بايد به سراغ اين گوشتهايي که از معصيت و در معصيت روييده است بروي؛ آنچنان با غصهها و اندوهها و توبهها آنها را آب کني که پوست بدنت به استخوان بدنت بچسبد. ششم، اين تني که عادت کرده است معصيت کند و لذتي جز لذت معصيت نچشيده است، مدتي بايد رنج طاعت را به آن بچشاني.
?آيا بشرهايي هم بودهاند که اينجور توبه کنند؟ بله. امروز است که ديگر توبه کردن منسوخ شده و ما يادمان رفته که توبهاي هم بايد بکنيم!.
?مرحوم آخوند ملّا حسينقلي همداني از علماي بزرگ اخلاق و سير و سلوک در اعصار اخير بوده است؛ شاگرد مرحوم ميرزاي شيرازي (اعلي اللَّه مقامه) و شيخ انصاري بوده و خود ميرزاي بزرگ براي ايشان احترام زيادي قائل بوده است.
?يکي از اکابر علما و بزرگانِ شاگردان ايشان نوشته است مردي آمد خدمت مرحوم آخوند و ايشان او را توبه داد. بعد از چند روز که اين آدمِ توبه کرده آمد، اصلًا نميتوانستيم او را بشناسيم. به اين سرعت، اين آدم تمام گوشتهاي بدنش آب شده بود.
?من اين را از جنبه روانشناسي دارم عرض ميکنم، من ميگويم اين چيست در بشر؟ آخوند ملّا حسينقلي همداني نه شلّاق داشت، نه سرنيزه، نه توپي نه تشري، فقط يک نيروي ارشاد داشت، يک نيروي معنويت داشت، با وجدان و دل اين آدم سر و کار داشت. اين چه وجدان نهفتهاي در آن آدم بود که او را زنده کرد و آنچنان عليه خودش و عليه شهوات بدنياش و عليه اين گوشتهايي که از معصيت روييده بود برانگيخت که بعد از چند روز که او را ديدند گفتند ما او را نميشناختيم، اينچنين لاغر شده بود.
?آزادی معنوی ص۳۶