شادنامه حضرت #امام_حسن_عسکری علیه السلام
سرخوشم امشب ز جام عسکری
مثنوی سازم به نام عسکری
دوست دارم وصف و مدح او کنم
دفتر دل را چو گل، خوشبو کنم
خوش بُوَد در این مجال معنوی
بیتی آرم از جناب مولوی
(یک دهن خواهم به پهنای فلک)
(تا بگویم مدح آن رشک ملک)
باز سیمای مدینه دیدنی ست
خاک پاکش مثل گل بوئیدنی ست
بلبل دل را بهار شادی است
فصل شادیّ امام هادی است
تا حُدیثه از حدیث عشق گفت
غنچه ها از شوق دیدارش شکفت
نام نیکویش حسن ، رویش حسن
مرد و زن را ، برزن و کویش حسن
تا فروزان گشت مِهر سامرا
نور باران شد سپهر سامرا
سجده کرد و کلمه ی توحید گفت
با بیان نور ایمان ، دُرّ سفت
تا کلیم آسا کلام آغاز کرد
با کلام حق قیام آغاز کرد
مثل سینا گشت یکسر سامره
سامری شد مفتضح در سامره
در نگاه جان جمالش زُخرُف است
ریزه خوار خوان حُسنش یوسف است
رشک جنّت جامه ی طاوسی اش
آسمان در حسرت پابوسی اش
سایه ی لطفش جهان را بر گرفت
نخل های خشک برگ و بر گرفت
پاسبان درگهش خیل ملک
در طواف آستانش نُه فلک
گفت راوی او گل بی خار بود
دیدمش روزی که در بازار بود
راه می رفت و ولی بی سایه بود
گوئیا خورشید را همسایه بود
همچو یوسف روزی این نیکو نهاد
طفل بود و ناگهان چاه اوفتاد
کرد زنها لب به داد و شکوه باز
چون که هادی گشت فارغ از نماز
بر زنان فرمود چیزی نیست این
صبر باید کرد نه داد و اَنین
پس اشاره کرد آن فرخنده جاه
تا ز ته بالا بیاید آب چاه
آب اطاعت کرد امر شاه را
می شناسد حجتِ الله را
ناگهان دیدند در آن آب چاه
کودکی بنشسته رویش مثل ماه
همچو شب بو سرفرازی می کند
ماه وش در آب بازی می کند(1)
این گل سوسن نسیم آورده است
از گل نرگس شمیم آورده است
اهل عالم را اشارت می کند
از وجود او بشارت می دهد
خلق حیران از جلال عسکری ست
نور مهدی در جمال عسکری ست
جان فدای جان جانان پرورش
قلزم عشق است و مهدی گوهرش
کیست مهدی آخرین سلطان عشق
خواهد آمد او قسم بر جان عشق
کیست مهدی حجت حیّ و ودود
بر حضورش روز و شب بادا درود
ــــــــــــــــ
(1) بحارالانوار/ج ۵۰/ ص ۲۷۴
سید بشیر حسینی میانجی