امیرالمؤمنین علیهالسلام در کوفه بالای منبر خطبه میخواند، در ضمن بیاناتش سخنی فرمود که اشعث بن قیس بر آن جناب اعتراض کرد؛ امام در سخنان خویش، امر حکمین را در جنگ با معاویه بیان میکرد که مردی گفت: ما را از قبول حکمین، نهی فرمودی و بعد به خاطر فشار اجازه دادی، نمیدانیم کدام یک بهتر بود؟ امام دست به روی دست زد و فرمود: این حیرت و سرگردانی، جزای شماست که در کار خویش احتیاط را از دست دادید و مرا به قبول آنچه حکمین بگویند وادار ساختید. اشعث بن قیس مقصود حضرت را نفهمید و گفت: این سخن بر ضرر و زیان شما تمام شد و سودی نداشت.
امام نگاه تندی به او کرد و فرمود: «چه چیز تو را دانا گردانید، چه بر ضرر و چه بر نفع من است؟! لعنت خدا و لعنت و نفرین لعنت کنندگان بر تو باد، ای جولا پسر جولا و ای منافق پسر کافر! سوگند به خدا در کفر یکمرتبه اسیر شدی و در اسلام بار دیگر؛ دارایی و حسب و بزرگی، تو را از یکی از این دو اسیری نجات نداد، مردی که قوم خود را به شمشیر راهنما باشد و ایشان را به مرگ سوق دهد سزاوار است نزدیکانش دشمنش بدارند و بیگانگان امینش ندانند.»
توضیح کلام امام اینکه: اشعث مردی دو رو و منافق بود، او و پدرش برد یمانی میبافتند و از اکابر «کنده» به شمار میرفت و همیشه در راه رفتن از روی تکبر، دوشش را میجنبانید؛ او در زمان کفر، وقتی پدرش را کشتند به خونخواهی پدر، لشکری آراست و به جنگ شد و مغلوب گشت و اسیر شد، با دادن سه هزار شتر خود را از اسیری نجات داد، بعد از آن با هفتاد مرد از «کنده» خدمت پیامبر صلیالله علیه و آله رسید و مسلمان شد؛ بعد از وفات پیامبر صلیالله علیه و آله مرتد شد و در منطقه مسکونیاش «حضر موت» اهل آنجا را از دادن زکات منع میکرد.
ابابکر، خلیفهٔ اول، زیاد بن لُبید را بهطرف جنگ با او و قومش فرستاد؛ زیاد، اشعث و قومش را در قلعهای محصور کرد، اشعث برای خود و ده نفر امان خواست، زیاد به درون قلعه رفت و همه را غیر اشعث و ده نفر کشت، وقتی به او اعتراض کردند، زیاد گفت: اشعث برای ده نفر فقط امان خواست نه برای همه؛
بالاخره او را به ده نفر اسیر به نزد خلیفه آوردند خلیفه او را عفو کرد و خواهر خود «ام فروه» را به او تزویج کرد و از این ازدواج محمد اشعث به دنیا آمد که در خون سیدالشّهداء در کربلاء شریک بود.
?نهجالبلاغه فیض ص ۷۷و۷۸خطبهٔ۱۹