?راه مواجهه با غرب از نگاه سید جمال الدین اسد آبادی….
✍️استاد متفکر #شهید_مطهری
?سید جمال الدین اسدآبادی در مجله «عروة الوثقی» داستان مسجد مهمان كش را آورد و چه زیبا آورده است و چه داستان زیبایی است!
?میگوید مثلی است كه در مثنوی آمده که؛ در یكی از شهرها مسجدی بود كه به «مسجد مهمان كُش» معروف شده بود.
می دانید قدیمها مهمانخانه و مانند آن نبوده و اگر كسی وارد محلی می شد و دوست و آشنایی نمی داشت مسجد را مسكن می گزید.
?مسجدی بود كه معروف شده بود كه هر كس می آید اینجا شب می خوابد، صبح كه می روند، جنازه اش را بیرون می آورند و كسی هم نمی دانست علت قضیه چیست.
?یک حکایت گوش کن ای نیکپی
مسجدی بُد بر کنار شهر ری
هیچ کس در وی نخفتی شب ز بیم
که نه فرزندش شدی آن شب یتیم
? یك آدم غریبی آمد، رفت در آن مسجد بخوابد، مردم گفتند آنجا نرو، این مسجد نمی دانیم چگونه است كه هر كس می آید شب در اینجا می خوابد صبح جنازه اش را بیرون می آورند، زنده نمی ماند.
?قوم گفتندش که هین اینجا مَخُسپ
تا نکوبد جانستانت همچو کسپ
?گفت: من دیگر از زندگی بیزارم و از مرگ هم نمی ترسم، من می روم. هر كار كردند گوش نكرد؛ آدم شجاع و دلیری بود؛ و رفت در آنجا خوابید.
?گفت او؛ ای ناصحان؛ من بی ندم
از جهان زندگی سیر آمدم
مرگ شیرین گشت و نقلم زین سرا
چون قفس هشتن پریدن مرغ را
? آن نیمه های شب كه شد صداهای هولناكی از اطراف این مسجد بلند شد: آی تو كی هستی كه آمده ای اینجا؟ الان خفه ات می كنیم، الان ریز ریزت می كنیم؛ یك صداهای مهیبی در آن تاریكی كه زهره شیر می تركید. تا این صداها را شنید، این هم از جا بلند شد و گفت: تو كی هستی؟ صدایش را بلندتر كرد: هر كه هستی بیا جلو، من از مرگ نمی ترسم، من دیگر از این زندگی بیزارم، بیا هر كاری می خواهی بكنی بكن. شروع كرد فریادِ بلندتر كشیدن.
?گفت با خود هین ملرزان دل، کزین
مُرد جانِ بددلانِ بییقین
وقت آن آمد که حیدر وار من
ملک گیرم یا بپردازم بدن
? یك مقدار كه جلو رفت و فریاد كشید صدای مهیبی از داخل مسجد بلند شد، ناگهان دیوارها فرو ریخت و طلسم هایی كه در آنجا بود شكست و گنجهایی كه در آنجا مدفون بود پیش پای آن آدم فرو ریخت. فردا صبح از آنجا با یك سلسله گنجها بیرون آمد.
?سید جمال بعد از بیان این داستان مثنوی؛ می گوید غربِ امروز؛ آن مسجد مهمان كش است. آدمهای ضعیف كه به اینجا بیایند خود را می بازند و میمیرند. باید فریاد كشید و این طلسم دروغین را شكست، كه خودش همین كار را كرد و مصداق آن آدم دلیر بود. در آن زمانی كه مبارزه با انگلستان در دِماغ احدی نمی توانست خطور كند فریاد مبارزه با سیاست استعماری انگلستان را بلند كرد و برای اولین بار این حالت خودباختگی را از مردم گرفت و روی خودِ اسلامی مردم تكیه كرد.
? برای تمام ملتهای اسلامی یك منش، یك هویت و یك «من» قائل بود، یك «من» تحقیر شده، یك «من» مستَذَلّ، یك من پامال شده، یك منی كه شرافت و كرامت خودش را فراموش كرده، تاریخ خودش را فراموش كرده. این «من» و «خود» ش را باید به یاد او آورد. این بود كه به تاریخ صدر اسلام، به گذشته اسلام، به تمدن اسلامی در گذشته، به فرهنگ اسلامی در گذشته تكیه می كرد، «خود» این ملت را به یادش می آورد، به این ملت روحیه می داد.
? آینده انقلاب اسلامی(ص ۱۵٣)
?مثنوی دفتر سوم (بخش ۱٨٩)