حضرت آیت اللّه آقای آیت الهی نقل کردهاند: در سفر چهارم که در سال ١۳۵٩ شمسی به اتفاق عدهای از دوستان به حج مشرف شده بودیم، پس از رسیدن به جده، نشسته بودیم که دیدم خانمی صدا میزند:
آقای علامه… آقای علامه! نزد او رفتم و پرسیدم: چکار دارید؟
گفت: من از اهالی اطراف کرمانشاه هستم چند سال است که قصد داشتهام به مکه مشرف شوم، آقا امسال به من اجازه داده و توصیه کردهاند که مناسک و اعمال را با شما و به راهنمایی شما انجام دهم. پرسیدم:
پدرتان هم همراهتان هستند!؟ گفت: آقا که میگویم منظورم امام زمان ارواحنافداه هستند و مژده دادهاند که ان شاء الله در این سفر خدمتشان میرسیم.
وقتی که بیشتر با ایشان آشنا شدم متوجه شدم خانمی است که ارادت بسیار فراوانی به حضرت دارد و در مسیر رضایت امام زمان ارواحنافداه زندگی میکند و بدلیل علاقه زیاد به آن حضرت به او فاطمه صاحب الزمانی میگفتند.
از اینکه حضرت چنین مژدهای دادهاند بسیار خوشحال شدم، لذا تمامی اعمال حج بیاد حضرت بودم، اعمال تمام شد و خبری نشد. باتفاق دوستان و همین خانم به مسجد تنعیم رفتیم و برای عمره مفرده مُحرم شدیم و به مسجدالحرام برگشتیم. پس از طواف و نماز طواف، سعی صفا و مروه، طواف نساء را شروع کردیم. در حین انجام طواف نساء میدیدم که این خانم آرام آرام راه میرود و با حال بسیار خوشی حضرت را صدا میزند و مرتب اشک میریزد، منهم منقلب شده و حضرت را صدا میزدم و اشک میریختم.
در شوط آخر کنار حجر اسماعیل ناگهان آقایی را دیدم که جلوی من آمد و مرا در بغل گرفت و فرمود: «مرحبا و بک ابغی» احسنت برتو. سپس پیشانی مرا بوسید، منهم او را بوسیدم ولی دقیقا ایشان را نشناختم، در عین حال مواظب بودم که طوافم بهم نخورد. پس از طواف نساء نماز را خواندیم و حرکت کردیم. این خانم به من گفت: حاج آقا! وعده آقا امام زمان امشب تحقق پیدا کرد.
گفتم: چطور؟! گفت: از اول طواف نساء تا پایان طواف حضرت همراه ما بودند و من دیدم در شوط هفتم در کنار حجر اسماعیل شما را بغل گرفتند. و در این موقع بود که متوجه شدم آن آقا امام زمان ارواحنافداه بودهاند و از اینکه همان موقع حضرت را نشناخته بودم بسیار متأثر شدم.
?تشرف بانوان خدمت امام زمان علیهالسلام ص ٢٠٩