گلچهره دختر عموی دوست داشتنی من تازگیها رنگ عوض کرده .
یادش بخیر اونروزها که همه تو
خونه ی مادرجون جمع میشدیم .
چندتا دختر عمو وپسر عمو پسرعمه های شیطون ودختر عمه های
زبل تا می تونستیم می گفتیمو می خندیدیم .
گاهی انقدر که صدای خنده هامون بلند بود .
پدرجون دادو بیدادش در می آمد.
که چه خبره این چه وضع خندیدنه
اخه مگه شما پدر مادراتون بهتون تذکر ندادند با صدای بلند اینطوری نخندید .
مخصوصا شما دخترا.
بعد سرشو به علامت تاسف تکون میداد.
ما هم بی خیال وکماکان بی توجه به حرفهای پدرجون به مسخره بازیهامون ادامه میدادیم.
اما تازگیها اتفاقاتی افتاده.
گلچهره دختر عموی شیطون ما حرفهای تازه ای میزنه.
حرفهاش باعث میشه بعضی هامون ازش دلخور میشیم.
بعضی وقتها هم بساط شادی وسر گرمیمونو بهم میزنه.
تازگیها فرهاد برادرش هم باهاش همراهی میکنه.
دیشب دوباره خونه عمه جون جمع شده بودیم .
اصلا جدی جدی تغییر کرده بود .
حجابشو کامل کرده بود.
به پسرها دست نداد.
با صدای بلند نمی خندید.
وقت نماز رفت تو اتاق دیگه نماز مغرب شو خوند.
راستش خیلی لجم گرفته بود.
اخه یعنی چی این کارها.
به زهره دختر عمه ام گفتم امشب
این گلچهره خانم رو ان چنان ضایع کنم .که دیگه یادش بره اینطوری ادا در نیاره.
بعد از شام تو جمع بچه ها همه رو دعوت کردم .به یک دور همی
وتاکید کردم همه بیاین میخوام توی این جشن دور همی بترکنیم .
بعد گفتم همه رو به صرف کیک وشربت وموسیقی دعوت میکنم.
رو کردم به سمت گلچهره وگفتم حاج خانم شما هم حتما تشریف بیارید
.منتظرتون هستم.
دیدم با مهربانی گفت :ترانه جان
من فکر نکنم بتونم بیام .
فرهاد هم گفت:منهم شاید نیام.
با شیطنت گفتم:مگه به جهنم دعوتتون کردم .میترسین بیان.
حالا تا همین سه چها ر ماه پیش
اول همه بودن تو مهمونیها حالا چی شده اینقدر جانماز اب میکشی.
مادرم نگاه تندی به من انداخت.
فهمیدم سنگین گفتم: پیش خودم
گفتم الانه که فرهاد جواب دندان
شکنی بهم بده.
همه ساکت بودند.
گلچهره با متانت گفت:ترانه جان
تغییر من شمارو اذیت میکنه
تغییر من به شما ضرر میزنه.
شما با تغییرات منو فرهاد مشکل داری .
عزیزم هر کسی مجازه راه خودشو پیدا کنه .وراهشو تغییر بده.
خدا کنه همه ی ما تغییرات زندگیمون در جهت مثبت باشه.
وماهم یادبگیریمبه تغییرات دیگران احترام بگذاریم.
اصلا ترانه جان خودتم تغییرات زیادی کردی .
مگه ما جسارت کردیم ؟.یادت برای این تغییر مثبتت هم تازه کمکتم کردیم.
متعجب بودم که من چه تغییری کردم.
گفتم منو تغییرات والله ما از این ….
گفت :ترانه جان یک سال پیش چند کیلو بودی ؟ برای اینکه به وزن نرمالت برسی چقدر ریاضت کشیدی حالا شدی این ی که هستی
.اینهم یک تغییره دیگه
اما درراستای سلامتی جسمت .
یادمه خیلی همه کمکت کردیم.
پس اگر شمامارا کمک نمیکنی اذیتمون هم نکن.
حرفهاش حق بود.داشتم از خجالت آب میشدم.
رفتم جلو وگفتم معذرت می خوام
حق با توه.
رفتم گلچهره رو ضایع کنم .خودم ضایع شدم.حسابی
مادرم اروم تو گوشم گفت:ازش یاد بگیر که چطوری اینقدر خانم شده