امتحان سخت انتظار…
||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
⏰⏰⏰⏰⏰⏰⏰⏰
و آفتاب خواهد دمید، ابرهای غیبت، کنار خواهد رفت و نور، از تمام روزنه ها جاری خواهد شد.
ای خورشید پنهان!
تو را انتظار می کشیم،
حضور روشن تو را به دعا نشسته ایم!
آیا وقت آن نشده است که بیایی؟!
آیا عقربه ها، هنوز به ساعت ظهور نرسیده اند؟!
آیا ثانیه ها، آهنگ ظهور را نمی نوازند؟!
آیا وقت آن نیست تا اشارتی بکنی و عالم پیر جوان شود؟!
زمان آن نیست تا پلک بگشایی و ذرّات کائنات را به میهمانی نور بخوانی؟!
آقا! دیگر وقت آن است که چشم ها، فصل روشنایی را به تجربه بنشینند.
وقت آن است که حضور تو، از در و دیوار متجلّی شود. وقت آن است که در آدینه ها، فقط تصویر زیبای تو پدیدار شود.
آقا! نزدیک است:
فرو ریختن ایمان ها،
ریزش امیدها،
ناباوریِ عقیده ها،
کوتاهی دستان دعا،
فرو بستن لب ها از خواهش،
خشکسالی چشم ها از گریه،
اسارت ارادت های پاک
و جولان بی وقفه هوی و هوس های دور و دراز.
وقت آن است پدیدار شوی؛ که بسیار نزدیک است،
مظلومی دین و بی پناهی قرآن.
ای خورشید مه آلوده حضور!
دریاب فریادهای ناامید را!
دریاب دست های سر در گم را!
دریاب چشم های منتظر را!
دریاب جان های تشنه را!
دریاب ندبه های پریشان را!
این ها تو را می خوانند! این ندبه ها، تو را ضجّه می زنند!
این اشک ها، دست به دامان تو گشته اند!
این ناله های سوزناک که از جگرهای سوخته می آید!
کجایی ای بقیة اللّه؟!
کجایی؟!
«ای فرزند یاسین! بیش از این فراق را بر ما بیچارگان مپسند! بیش از این جانهای عاشق را در آتش هجران مگداز!»
نمیدانم، کدام روز، پایان امتحان سخت انتظار است؟!
نمی دانم، تو، کدام لحظه خواهی آمد؟! چه بسیار دیده ها که در حسرت دیدارت پژمردند!
چه بسیار جانها، که در آتش هجرت سوختند و افسردند!
می ترسم، که من نیز لایق دیدارت نباشم!
«می ترسم که مرگ، بین من و شما فاصله اندازد!
می ترسم آن قدر دیر بیایی که دیگر نباشم!!»
هر چند که تو دورترین نزدیکی و حاضرترین غایب!
|||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
اللهـــم عجـــل لولیڪــــ الفــــرج