? #داستان_جذاب
✅ #مردی_که_ابلیس_را_دو_بار_بر_زمین_زد!
? مرحوم حجّةالحق، حضرت استاد اسدالله داستانی بنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ در کتاب «همیان بِنیسی یا تاریخ گویای گذشته» نوشتهاند:
?در قوم بنیاسرائیل عابدی زندگی میکرد. روزی شنید که مردم پیش درختی میروند و آن را عبادت میکنند؛ پس خشمگین شد و از روی تعصّب دینی و برای خدا، تبری برداشت و به سوی آن درخت راه افتاد تا آن را از ریشه بکَند.
?ابلیس به شکل انسان آشکار شد و به او گفت: «برگرد و به عبادتت مشغول باش. تو را چه کار به این کار؟» عابد، عصبانی شد و با او سخت درآویخت و او را بر زمین زد و روی سینهاش نشست!
?ابلیس گفت: «از من دست بردار تا سخنی نیکو به تو بگویم.» عابد او را رها کرد.
?ابلیس گفت: «این، کار پیامبران است؛ نه تو.» عابد گفت: «من از این کار برنمیگردم.» و دوباره با او درگیر شد و او را بر زمین زد.
?ابلیس گفت: «ای عابد! تو مردی هستی که مردم هزینههای زندگیات را پرداخت میکنند. اگر تو بریدن درخت را بر عهدهی دیگران بگذاری، من هم روزی دو دینار بر بالین تو میگذارم تا هم هزینهی زندگی خودت را با آن تأمین کنی و هم از آن به عابدان دیگر بدهی.»
?عابد با خود گفت که یک دینار آن را برای خودم خرج میکنم و دینار دیگر را صدقه میدهم و این کار، بهتر از کندن آن درخت است. من که پیامبر نیستم و به این کار، مأمور نشدهام و در نتیجه، از ابلیس دست برداشت.
?پس از آن، ابلیس هر روز دو دینار برای او میآورد؛ امّا پس از چند روز، دیگر نیاورد. عابد باز خشمگین شد و دوباره تبری برداشت و به سوی درخت راه افتاد.
?این بار نیز ابلیس جلو او را گرفت و با هم درآویختند؛ امّا ابلیس او را بر زمین زد و روی سینهاش نشست! عابد گفت: «چرا من که دو بار تو را بر زمین زده بودم، این بار زمین خوردم؟» ابلیس گفت: «آن دو بار برای خدا و حفظ دین او، خشمگین شدی و به این کار اقدام کردی و در نتیجه، خدا تو را نیرومند ساخت و تو مرا بر زمین زدی؛ ولی این بار برای دنیا و #طمع خودت خشمگین شدی و از هوای نفست پیروی کردی و برای همین شکست خوردی.»
#اخلاص، #هوای_نفس