برای چشمان شهید محمودرضا بیضایی که افسوس ندیدمشان!
تا تو نگاه میکنی، کار من آه کردن است!
ای به فدای چشم تو، این چه نگاه کردن است؟!
دلنوشته ای با “سهیل کریمی” دوست و همرزم شهید “محمودرضا بیضایی”
تو سرسلسله عشاق مدافع حرم هستی
از تو نمی توان سخن گفت. از تو نمی توان خواند. فقط باید مقابلت نشست و نوای عاشقانه چشمت را شنید.
نمی دانم چرا نام “حسین نصرتی” را بر خود نهادی!
فقط این را بگویم که “حسین نصرتی” فقط به این خاطر که نام یکی از عزیزترین دوستانم است که در 16 سالگی در خیبر، مجنون شد و در جزیره جاودانه گشت، برایم عزیز است و با شنیدن نام تو، زنده گشت!
از لحظه ای که عکس و خبرت را دیدم تا الان، من رو دیوانه کرده.
چشمانت حیرانم کرده.
عین چشمان همه شهدایی است که قبل از شهادت دیده بودمشان.
واقعا تاسف میخورم که چرا ندیدمت و باهات رفیق نبودم.
و به آنان که تو را دیده و درک کردند، غبطه می خورم.
خوش به حالشان که چشمانشان به چشمانش افتاده.
چه رازی است که اکثر شهدای مدافع حرم، یک طوری به تو ربط پیدا می کنند؟!!!
هر کدام را می بینم با تو رفیق بوده اند.
و جالب اینکه هر کدام از یک شهر هستند.
یکی پیدا شود از تو بپرسد که با من چیکار داری؟!
امکان ندارد عکسهایت را در صفحات مجازی فیس بوک یا اینستاگرام ببینم و راحت رد شوم!
حتما باید اول خوب توی چشمانت زل بزنم، بعد تنها کاری که از دستم برمی آید، این است که لایک کنم.
و با خود احساس کنم که تو داری از لایک من لذت می بری و بهم می خندی!
به خدا تنها لایکی است که با لذت تمام می کنم و حال می کنم.
برای عاقبت بخیری منم دعا کن.
این دنیا که توفیق نداشتم ببینمت و درکت کنم! لااقل اون دنیا یک نگاه کوچیک بهم بنداز.
خیلی دیوانه ام کردی.
واسه آرامش روحم از این که در برابر شهدای نسل جدید و مدافعان حرم شدیدا احساس حقارت و بی غیرتی می کنم، دعا کن.
نمی خوام بگم که راحتم بگذار.
اصلا
چون حال و هوای قشنگی است.
ولی فقط می خوام بدانم که چرا با من؟!
من که نه میشناختمت و نه هیچ ارتباطی باهات داشتم.
انگار چند سال باهات رفیق جون جونی بوده ام.
این جوری دارد سایه ات رویم حکومت می کند.
من که از این حس و حالی که اون بهم حاکم کرده ای، دارم لذت می برم و مدام برایت دعا می کنم و فاتحه می خوانم.
خدا کند تو هم برای عاقبت بخیری من دعا کنی و از الان برایم فاتحه بخوانی.
حالا یا تو خیلی چیزیت میشه! که قطعا میشه!
یا شکر خدا، من داره یه چیزاییم میشه! که باعث و بانی اون تویی!
و صدالبته این بسیار شیرین و ارزشمند است و عاقبت لذت بخشی دارد که به بندگی خود خدا ختم می شود و بس!
و قلیل من عبادی الشکور!
یک عمر همه از من می پرسیدند مگر شهید “مصطفی کاظم زاده” کی و چی بود؟
و من زور می زدم برایشان بگویم. که ذره ای از وجود او را نتوانستم بگم.
حالا من از تو خواهش دارم که به من بگویی کیستی و چیستی!
بدجور داغونم کرده ای.
سخت گرفتارت شده ام.
قول می دهم حتی دوستان و همرزمانت و خانواده ات هم نتوانند درست بگویند چی بودی و کی!
فقط اینکه:
تو اول خودت را به شهادت رسانده بودی، بعد به مقام شهادت نائل شدی.
درست مثل مصطفی کاظم زاده، سعید طوقانی، سیدمحمد هاتف و …
که قبل از شهادت، خود را به شهادت رسانده بودند.
اصلا آنها به شهادت افتخار نمی کردند.
بلکه شهادت به رسیدن به آنها، همچون رسیدن به تو، افتخار می کند.
شهدا از رسیدن به بهشت خداوندی افتخار نمی کنند، بلکه بهشت، از وارد شدن اباعبدالله (ع) و شهدا به خودش، بر خود می بالد.
و این ممکن نیست مگر اینکه به قول شهید آوینی:
“هنر آن است که بمیری، قبل از آنکه بمیرانندت"-(داودآبادی)
ا▫️▪️▫️▪️▫️▪️▫️
?شهید #مدافع_حرم #محمودرضا_بیضایی (با نام مستعار: #حسین_نصرتی)