خورشید یازدهم در آسمان جرجان
سوم ربیع الثانی روزی است که امام یازدهم حضرت حسن بن علی عسکری (علیه السلام) برای وفای به وعده ای که فرموده بودند و آشکار شدن معجزاتی از آن بزرگوار، به طی الارض از سامرا به جرجان تشریف فرما شدند.
جعفر بن شریف می گوید: سالی قصد حج کردم و قبل از حج به زیارت امام حسن عسکری (علیه السلام) در سامرا رفتم. اموالی از شیعیان همراهم بود که باید به آن حضرت میرساندم. خواستم از آن حضرت بپرسم اموال را به چه کسی بدهم ولی پیش از آنکه من صحبت کنم حضرت فرمودند: «به مبارک خادم بده». عرض کردم: همین کار را کرده ام؛ و سپس بیرون آمدم و گفتم: شیعیان شما در جرجان به شما سلام می رسانند . امام علیه السلام فرمود: «مگر بعد از مراسم حج به جرجان برنمی گردی؟» عرض کردم: برمی گردم.
حضرت فرمود: « 170روز دیگر، اول روز جمعه سوم ربیع الثانی به جرجان وارد میشوی. آن وقت به مردم اعلام کن که من در آخر همان روز به جرجان می آیم. برو به سلامت . خداوند متعال تو را و آنچه با توست به سلامت به عهد و اولادت خواهد رسانید. پسری برای پسرت متولد شده است. نام او را «صلت» بگذار که خداوند به زودی او را به حد کمال می رساند و از اولیاء ما خواهد بود».
من عرض کردم: یابن رسول الله! ابراهیم بن اسماعیل جرجانی از شیعیان شماست و به دوستان شما هر سال بیش از صد هزار درهم احسان می کند و در جرجان از اشخاصی است که متنعم به نعمتهای الهی است.
امام (علیه السلام) فرمودند: «خداوند به ابواسحاق ابراهیم بن اسماعیل در مقابل احسانی که به شیعیان ما می کند جزای خیر بدهد و گناهان او را بیامرزد و او را پسری صحیح الاعضا روزی فرماید که قائل (و گوینده) به حق باشد. به ابراهیم بگو: حسن بن علی می گوید: نام پسر خود را احمد بگذار».
راوی می گوید: از خدمت حضرت مرخص شدم و حج رفتم و بازگشتم و در روزی که حضرت معین فرموده بودند به سلامت وارد جرجان شدم. هنگامیکه اصحاب ما برای تهنیت آمدند، به ایشان گفتم: امام علیه السلام مرا وعده داده که در آخر این روز به اینجا تشریف می آورند. پس مهیا شوید و مسائل و حوایج خود را آماده کنید.
حضرت فرمودند: «من به جعفر بن شریف وعده کرده بودم که در آخر این روز نزد شما بیایم. من نماز ظهر و عصر را در سامرا به جا آوردم و نزد شما آمدم تا با شما تجدید عهد نمایم. اکنون شما حوایج و مسایل خود را بیاورید
شیعیان چون نماز ظهر و عصر را به جا آوردند، در خانه من جمع شدند. ناگاه امام عسکری(علیه السلام)در همان ساعتی که فرموده بودند وارد شدند. هنگام ورود بر ما سلام کردند و ما به استقبال شتافتیم و دست آن حضرت را بوسیدیم. آنگاه حضرت فرمودند: «من به جعفر بن شریف وعده کرده بودم که در آخر این روز نزد شما بیایم. من نماز ظهر و عصر را در سامرا به جا آوردم و نزد شما آمدم تا با شما تجدید عهد نمایم. اکنون شما حوایج و مسایل خود را بیاورید».
اول کسی که شروع به سوال کرد «نضر بن جابر» بود. او گفت: یابن رسول الله! پسر من از هر دو چشم نابیناست، دعا فرمایید تا خداوند دیده هایش را به او برگرداند. حضرت فرمودند: « او را حاضر کن». او را حاضر کرد و حضرت دست مبارک بر چشمان او کشید و چشمانش روشن شد.
پس از او دیگران نیز یک یک آمدند و حاجت خود را بیان کردند و حضرت حاجت های آنان را برآورده می نمودند، تا اینکه حوایج همه را برآوردند و مسایل آنها را جواب فرمودند و همان روز به سامراء مراجعت نمودند.
منبع :بخش تاریخ و سیره معصومین تبیان