#خاطرات_شهدا
#خاطرات_شهدا
آخرین باری که باهم رفتیم شهربازی ، اردیبهشت ماه بود پنج روز قبل از آخرین سفر پدرم به سوریه و 45روز بعد به شهادت رسید.
من سوارکشتی سبا شدم چند نفر خانم هم سوارشدند ، وقتی چند دقیقه حرکت کرد ، خانمها خیلی ترسیدند و گفتند نگه دار ، اون چند نفر پیاده شدن ولی من چون نترسیدم پیاده نشدم و کشتی با نفرات بعدی دوباره حرکت کرد ،
موقع پیاده شدن دیدم پدرم رفتن یک بلیط دیگه تهیه کردن و خودشون بلیط رو پاره کردن ،
گفتم بابا چرا بلیط گرفتین و خودتون پارش کردین؟
پدرم جواب دادن تو یک بلیط دادی ولی دوبار سوار شدی ،
گفتم بابا من همون یک دور سوار شدم ، اون خانمها چون ترسیده بودن قبل از اتمام دور پیاده شدن ،
پدرم خندیدن و گفتن خدا رو شکر ، من خیلی ناراحت شدم اگه این کارو انجام میدادی دزدی بود و به همین راحتی حرام وارد زندگیمون می شد ،
توی زندگی به حلال و حرام خیلی اهمیت بده پسرم…..
مدافع حرم
#شهیدموسی_رجبی
? ابر و باد
? اللهم عجل لولیک الفرج…?