#خاطرات_شهدا لحظاتی با شهدای غریب اسارت
24 آذر 1397
#خاطرات_شهدا
لحظاتی با شهدای غریب اسارت
ساعات اوليه ی اسارت بود.
آن اسير هم دستش قطع شده بود. وقتی خورشيد وسط آسمان رسيد، صدای اذانش همه را به هيجان آورد.
اميد در دلهامان زنده شد.عدهای ايستاده و بسياری هم نشسته نماز خواندند.
وقتی نماز را خواندم ، رفتم تا با او مصافحه كنم ؛ اما او كه ضعف و ناتوانی ناچارش كرده بود تا نشسته نماز بخواند ، روی زمين افتاده ، تكان نمیخورد .
شوكه شدم . همه وجودم غم و اندوه شد.
به ياد اذانش ، خيلی نشاطآور بود.
گويا همه ی توان بازمانده اش را در طنين الله اكبرِ اذانش جمع كرده بود….
? شهدای غریب
? اللهم عجل لولیک الفرج…?