یاران اروند
نوجوانی ساده بودم
تازه هفده ساله بودم
شاد و خرم چست و چابک
جان به کف بنهاده بودم
عشق میهن در سرم بود
جامه ی خاکی تنم بود
قدّ رعنا مثل یک سرو
تیز پنجه همچو یک ببر
می پریدم چون پرنده
همچو آهویِ دونده
خصم دون در روبرویم
حفظ میهن آبرویم
یادم آید آن زمانه
دشمن آمد پشت خانه
در لب اروند، یاران
ماه بهمن بود و باران
نهر پر از آب و قایق
مملو از مردان عاشق
یاد مولا بود آن شب
به چه زیبا بود آن شب
زیر نخلستان خرما
لشکری آماده، شیدا
عده ای تنها به سجده
عده ای یک جا نشسته
چون ندا آمد که برپا
جملگی گشته مهیّا
جنگ و غوغا بود آن شب
شور برپا بود آن شب
کول کردم کوله پشتم
اسلحه محکم به مُشتم
مثل یک درنده چالاک
پای کوبیدم سر خاک
یادم آمد رزم حیدر
اَلاَمان ، اللهُ اکبر
با خدایم عهد بستم
خطّ دشمن را شکستم
تانک و توپ و خمسه خمسه
میگ و میراژِ فرانسه
پاتک دشمن شروع شد
دشت و دریا زیر و رو شد
بر سر شیران ایران
ریخت ترکش همچو باران
در غروب آمد سیاهی
گازهای شیمیایی