زندگی عاشقانه ی مذهبی#قسمت_نوزدهم
❤️زندگی عاشقانه ی مذهبی❤️
#شهید_امین_کریمی
#به_روایت_همسر
#قسمت_نوزدهم
#ذوق_زندگی
گاهی در خانه با هم ورزش رزمی کار میکردیم. نانچیکو را به صورت حرفهای به من یاد داد.
تیراندازی با اسلحه ی شکاری با اهداف روی سنگ، برگ درخت و … هر دومان برای زندگی خیلی ذوق داشتیم.
آن قدر که وقتی کسی میگفت بچهدار شوید، با تعجب میگفتم چرا باید بچهدار شوم؟
وقتی این همه در زندگی خوشم چرا باید به این زودی یک مسئولیت دیگری را هم قبول کنم که البته وقت من و امینم را محدودتر میکند.
به امین میگفتم :تو بچه دوست داری؟ میگفت :هروقت تو راضی شوی و دوست داشته باشی.
تو خانم خانهای. تو قرار است بچه را بزرگ کنی. پس تو باید راضی باشی.
میگفتم :نه امین، نظر تو برای من خیلی مهم است. میدانی که هر چه بگویی من نه نمیگویم. میگفت :هیچوقت اصرار نمیکنم.
باید خودت راضی باشی.
من هم پشتم گرم بود.
تا، کسی حرفی میزد، میگفتم فعلاً بچه نمیخواهم، شوهرم برایم بس است. شوهرم همه کسم است.
فکر میکردم زمان زیادی دارم تا بچهدار شوم.
#ادامه_ی_داستان