#گذری_بر_زندگی_شهدا #شهید_محمودرضا_بیضائی قسمت سی و هفتم
#گذری_بر_زندگی_شهدا
#شهید_محمودرضا_بیضائی
قسمت سی و هفتم
درون خودش کلنجاری داشت با خودش….
برای کسی آشکار نمیکرد اما گاهی توی حرفهایش ، میزد بیرون….
هر بار که بر میگشت و مینشستیم به حرف زدن ، حرفهایش بیشتر بوی رفتن می داد و اگر توی حرفهایش دقیق میشدی میتوانستی بفهمی که انگار هر روز دارد قدمی را کامل میکند….
آن اوایل ، یک بار که از معرکه برگشته بود ، وسط حرف هایش خیلی محکم گفت : جانفشانی اصلا کار آسانی نیست….
بعد تعریف کرد که آن جا در نقطهای باید فاصلهای چند متری را در تیررس تکفیریها میدوید و توی همین چند متر ، دخترش آمده جلوی چشمش….
بعد توضیح داد که تعلقات چطور مانع شهادت شهید است….
تمرینهای زیادی توی یکی دو سال گذشته برای بریدن رشته تعلقاتش انجام داده بود و همه را هم برید….
این بار که میرفت به کسی گفته بود :این دفعه از کوثر بریدم .
راوی: برادر شهید
#ادامه_دارد….