#گذری_بر_زندگی_شهدا #شهید_محمودرضا_بیضائی قسمت هفتاد و هفتم
#گذری_بر_زندگی_شهدا #شهید_محمودرضا_بیضائی
قسمت هفتاد و هفتم
محمودرضا دانش آموز بود که برای گردآوری خاطرات دانش آموز شهید مجید شریف زاده ، گفتگوی مفصلی با مادر معزز شهید انجام داده بود….
آن روز وقتی به خانه آمد یک واکمن و یکی دو نوار کاست و یک کپی از یک نامه را با خودش آورده بود….
سخنان مادر شهید ، محمودرضا را به شدت شیفته ی شهید شریف زاده کرده بود و تا رسید ، نشست به تعریف کردن حرف هایی که شنیده و ضبط کرده بود….
از میان همه ی حرف ها ، #سه_تا_نکته توجه محمودرضا را بیشتر به خودش جلب کرده بود که آن ها را با هیجان و حس و حال بیشتری تعریف می کرد و تکرار….
1⃣یکی همین نامه ای بود که کپی اش را از مادر شهید گرفته بود و آورده بود….
شهید شریف زاده بالای این نامه - که آن را برای بسیجیان پایگاه مسجد محله شان در اِئل گُلی تبریز ارسال کرده بود - نوشته بود :
ما دندان های آمریکا را در دهانش خرد می کنیم !
و بعد توصیه ها و نکاتی را که به تکالیف بسیجیان پایگاه محله شان مربوط می شد در متن تذکر داده بود….
محمودرضا این نامه را به من داد تا بخوانم و مدتی این نامه پیش من بود تا بعدا که آن را از من خواست….
2⃣دوم تعبّد شدید شهید شریف زاده و پایبندی او به انجام برخی مستحبات از جمله غسل جمعه بود….
محمودرضا از قول مادرش نقل کرد که در سفری که در روز جمعه بوده ، مجید راننده ی اتوبوس را وادار می کند تا اتوبوس را برای انجام غسل جمعه متوقف کند و بعد از اتوبوس پیاده می شود و در بیابان غسل را به جا می آورد .
3⃣نکته ی سوم….
راوی : برادر شهید
#ادامه_دارد…..