گویند حضرت آدم نشسته بود، شش نفر آمدند، سه نفر طرف راستش نشستند و سه نفر طرف چپ. به یکی از سمت راستیها گفت: «تو کیستی؟»
✅گویند حضرت آدم نشسته بود، شش نفر آمدند، سه نفر طرف راستش نشستند و سه نفر طرف چپ.
به یکی از سمت راستیها گفت: «تو کیستی؟»
⚡️گفت: «عقل.»
پرسید: «جای تو کجاست؟»
⚡️گفت: «مغز.»
از دومی پرسید: «تو کیستی؟»
⚡️گفت: «مهر.»
پرسید: «جای تو کجاست؟»
⚡️گفت: «دل.»
از سومی پرسید: «تو کیستی؟»
⚡️گفت: «حیا.»
پرسید: «جایت کجاست؟»
⚡️گفت: «چشم.»
سپس به جانب چپ نگریست و از یکی سؤال کرد: «تو کیستی؟»
جواب داد: «تکبر.»
پرسید: «محلت کجاست؟»
⚡️گفت: «مغز.»
⚡️گفت: «با عقل یک جایید؟»
⚡️گفت: «من که آمدم عقل میرود.»
از دومی پرسید: «تو کیستی؟»
جواب داد: «حسد.»
محلش را پرسید.
⚡️گفت: «دل.»
پرسید: «با مهر یک مکان دارید؟»
⚡️گفت: «من که بیایم، مهر خواهد رفت.»
از سومی پرسید: «کیستی؟»
⚡️گفت: «طمع.»
پرسید: «مرکزت کجاست؟»
⚡️گفت: «چشم.»
⚡️گفت: «با حیا یک جا هستید؟»
⚡️گفت: «چون من داخل شوم، حیا خارج می شود.»