#وصیت_شهید
#وصیت_شهید
تنها راه سعادت رسیدن به بندگی خداست ، بندگی او در اطاعت اوامرش و ترک نواهی او می باشد ،
تمام دستورات اسلام فرمانبرداری از خدا و نافرمانی از شیطان می باشد …
#شهیدمصطفی_ردائی_پور
? اللهم عجل لولیک الفرج…?
??????????
#تلنگر
#تلنگر
آنجا که علم و معرفت نیست ، ایمانِ مؤمنانِ نادان وسیلهای میشود در دست منافقان زیرک ،
که نمونه اش را در خوارج صدر اسلام و در دورههای بعد به اشکال مختلف دیده و می بینیم….
#شهید_مطهری
? انسان و ایمان، ص۲۸
#شبتون_شهدایی
التماس دعای فرج….
? اللهم عجل لولیک الفرج…?
#تلنگر
#تلنگر
آنجا که علم و معرفت نیست ، ایمانِ مؤمنانِ نادان وسیلهای میشود در دست منافقان زیرک ،
که نمونه اش را در خوارج صدر اسلام و در دورههای بعد به اشکال مختلف دیده و می بینیم….
#شهید_مطهری
? انسان و ایمان، ص۲۸
#شبتون_شهدایی
التماس دعای فرج….
? اللهم عجل لولیک الفرج…?
#تلنگر
#تلنگر
وصیتنامه کوتاه
#شهیداحمدرضا_احدی
رتبه۱ کنکور پزشکی در سال ۱۳۶۴
? نگذارید حرف امام روی زمین بماند. همین……
✍ دست نوشتههای این شهید در کتابی به نام
” حرمان هور ”
منتشر شده……
« اللهم عجل لولیک الفرج »
#طنز_جبهه
#طنز_جبهه
شلمچه بودیم ، از بس که آتش سنگین شد ، دیگه نمی تونستیم خاکریز بزنیم. حاجی گفت: بلدوزرها رو خاموش کنید بزارید داخل سنگرها تا بریم مقّر.
هوا داغ بود و ترکش کُلمَن آب رو سوراخ کرده بود ، تشنه و خسته و کوفته ، سوار آمبولانس شدیم و رفتیم.
به مقر که رسیدیم ساعت دو نصفه شب بود. از آمبولانس پیاده شدیم و دویدیم طرف یخچال. یخچال نبود. گلولهی خمپاره صاف روش خورده بود و برده بودش تو هوا. دویدیم داخل سنگر ، سنگر تاریک بود ، فقط یه فانوس کم نور آخر سنگر میسوخت.
دنبال آب میگشتیم که پیر مرادی داد زد:
پیدا کردم! و بعد پارچ آبی رو برداشت و تکون داد.
انگار یخی داخلش باشه صدای تَلق تَلق کرد. گفت: آخ جون ، و بعد آب رو سرازیر گلوش کرد. میخورد که حاج مسلم ، پیر مرد مقر از زیر پتو چیزی گفت: کسی به حرفش گوش نداد.
مرتضی پارچ رو کشید بالا و چند قُلُپ خورد.
به ردیف همه چند قُلُپ خوردیم. خلیلیان آخری بود.
تَهِ آب رو سر کشید ، پارچ آب رو تکون داد و گفت:
این که یخ نیست ، این چیه؟!
حاج مسلم آشپز ، سرشو از زیر پتو بیرون کرد و گفت:
من که گفتم اینا دندونای مصنوعی منه! یخ نیست ، اما کسی گوش نکرد ، منم گفتم گناه دارن بزار بخورن!
هنوز حرفش تموم نشده بود که همه با هم داد زدیم : وای!.
از سنگر دویدیم بیرون ، هر کسی یه گوشهای سرشو پایین گرفته بود تا…!
که احمد داد زد:
مگه چیه! چیز بدی نبود! آب دندونه! ، اونم از نوعِ حاج مسلمش! مثل آب نبات !!
اصلاً فکر کنید آب انار خوردید…
? موسسه مطاف عشق
? اللهم عجل لولیک الفرج…?
#طنز_جبهه
#طنز_جبهه
شلمچه بودیم ، از بس که آتش سنگین شد ، دیگه نمی تونستیم خاکریز بزنیم. حاجی گفت: بلدوزرها رو خاموش کنید بزارید داخل سنگرها تا بریم مقّر.
هوا داغ بود و ترکش کُلمَن آب رو سوراخ کرده بود ، تشنه و خسته و کوفته ، سوار آمبولانس شدیم و رفتیم.
به مقر که رسیدیم ساعت دو نصفه شب بود. از آمبولانس پیاده شدیم و دویدیم طرف یخچال. یخچال نبود. گلولهی خمپاره صاف روش خورده بود و برده بودش تو هوا. دویدیم داخل سنگر ، سنگر تاریک بود ، فقط یه فانوس کم نور آخر سنگر میسوخت.
دنبال آب میگشتیم که پیر مرادی داد زد:
پیدا کردم! و بعد پارچ آبی رو برداشت و تکون داد.
انگار یخی داخلش باشه صدای تَلق تَلق کرد. گفت: آخ جون ، و بعد آب رو سرازیر گلوش کرد. میخورد که حاج مسلم ، پیر مرد مقر از زیر پتو چیزی گفت: کسی به حرفش گوش نداد.
مرتضی پارچ رو کشید بالا و چند قُلُپ خورد.
به ردیف همه چند قُلُپ خوردیم. خلیلیان آخری بود.
تَهِ آب رو سر کشید ، پارچ آب رو تکون داد و گفت:
این که یخ نیست ، این چیه؟!
حاج مسلم آشپز ، سرشو از زیر پتو بیرون کرد و گفت:
من که گفتم اینا دندونای مصنوعی منه! یخ نیست ، اما کسی گوش نکرد ، منم گفتم گناه دارن بزار بخورن!
هنوز حرفش تموم نشده بود که همه با هم داد زدیم : وای!.
از سنگر دویدیم بیرون ، هر کسی یه گوشهای سرشو پایین گرفته بود تا…!
که احمد داد زد:
مگه چیه! چیز بدی نبود! آب دندونه! ، اونم از نوعِ حاج مسلمش! مثل آب نبات !!
اصلاً فکر کنید آب انار خوردید…
? موسسه مطاف عشق
? اللهم عجل لولیک الفرج…?