#کلام_استادشهید قبل از اینکه به فکر مسلمان کردن دیگران باشیم ، به فکر اصلاح افکار دینی خود باشیم!
#کلام_استادشهید
قبل از اینکه به فکر مسلمان کردن دیگران باشیم ، به فکر اصلاح افکار دینی خود باشیم!
بنشینیم و حساب کنیم ، آیا واقعاً تفکر ما تفکر اسلامی است؟ آیا تفکر اسلامی در مغز ما زنده است یا مرده؟ فعلاً لازم نیست که زیاد دنبال این باشیم که کسی را که مسلمان نیست مسلمان کنیم.
البته منتهای آرزو این است ، ای کاش چنین چیزی بشود ؛ ولی آن چیزی که در درجه اول لازم است این است که فکر دینی که الان ما متدیّنها و مسلمانها و نمازخوانها و روزه گیرها و زیارت روها و حج کن ها داریم ، این فکری که در خود ما به حالت نیمه مرده درآمده است، به حالت کِرخ به اصطلاح درآمده است ، این را زنده بکنیم.
تا این جور نشود فایده ندارد. فرضاً اگر در اروپا هم یک عده مسلمان شوند و ما را ببینند ، ممکن است پشیمان شوند و از اسلام برگردند!!….
#شهید_مطهری
? ده گفتار ، ص153
? اللهم عجل لولیک الفرج…?
#سیره_شهدا
#سیره_شهدا
محور همه فعاليتهايش نماز بود.
ابراهيم در سخت ترين شرايط نمازش را اول وقت ميخواند. بیشتر هم به جماعت و در مسجد. ديگران را هم به نماز جماعت دعوت ميکرد.
ابراهیم حتی قبل از انقلاب ، نمازهای صبح را در مســجد و به جماعت ميخواند. رفتار او ما را به ياد جمله معروف شهيد رجائی می انداخت ؛
به نماز نگوئيد کار دارم ، به کار بگوئيد وقت نماز است.
بهتريــن مثال آن ، نمازجماعت در گود زورخانــه بود.
وقتی كار ورزش به اذان ميرسيد ، ورزش را قطع ميکرد و نماز جماعت را بر پا مينمود.
بارها در مسير سفر ، يا در جبهه ، وقتی موقع اذان ميشد ، ابراهيم اذان ميگفت و با توقف خودرو ، همه را تشويق به نماز جماعت ميکرد.
صدای رسای ابراهيم و اذان زیبای او همه را مجذوب خود ميکرد. او مصداق اين کلام نورانی پیامبر اعظم (ص) بود که ميفرمايند:
خداوند وعده فرموده ؛ مؤذن و فردی که وضو ميگيرد و در نماز جماعت مسجد شرکت ميکند ، بدون حساب به بهشت ببرد.
ابراهيم در همان دوران با بيشتر بچه های مساجد محل رفيق شده بود.
او از دوران جوانی يک عبا برای خودش تهيه کرده بود و بیشتر اوقات با عبا نماز ميخواند..
#شهیدابراهیم_هادی
? سلام بر ابراهیم
? اللهم عجل لولیک الفرج…?
#تفکر
#تفکر
امام باقر(ع):
من در برابر کارهایى از غلام و خانوده ام صبر می کنم که از حنظل (میوه فوق العاده تلخ) تلختر است ؛
زیرا انسان به واسطۀ صبرش به مقام روزهدارِ شب زنده دار و مرتبۀ شهیدى که در رکاب حضرت محمد (ص) شمشیر زده باشد ، دست می یابد!
(ثوابالاعمال/198)
حالا برخی افراد نازپروده ، وارد عرصه شدهاند و اسم خود را مؤمن هم میگذارند ، ولی حاضر نیستند اذیت هیچ مؤمنی را تحمل کنند!
لذا خودشان را خلاص میکنند و اصلاً با همدیگر کار نمیکنند….
#استاد_پناهیان
#شبتون_شهدایی
التماس دعای فرج…..
? اللهم عجل لولیک الفرج…?
#تلخند
#تلخند
معلم سر كلاس به یکی از شاگردان
گفت درس چوپان دروغگو را بخوان.
بچه زد زير گريه و گفت : نمی توانم آقا معلم!
معلم پرسيد: چرا؟
بچه پاسخ داد:
آقا! پدرم اين صفحه را از كتابم پاره كرده.
معلم بر آشفت و جويا شد: به چه دليل؟
پسره با لحنی لرزان گفت : آقا معلم!
پدرم چوپان است. از خواندن اين درس سخت خشمگين شد و رو به من گفت:
من و پدرم و پدر بزرگم و بسیاری از پيامبران چوپان بوديم و هيچ پیامبری دروغگو نبوده است.
اما يك نفر در ده ما پيدا شد و گفت
به من رای بدهيد تا برای شما مدرسه بسازم ،
خانه بهداشت درست كنم ،
به روستا جاده کشی كنم
و برای فرزندانتان شغل ايجاد كنم….
ما هم باور كرديم و به او رای داديم و آقا شد نماينده ی ما و به هيچيك از حرف هايش هم عمل نكرد و جواب سلام مان را هم نمی دهد..
به معلمت بگو اين صفحه را پاره كردم تا به جای چوپان درغگو درس جديد:
” نماينده دروغگو ”
را تدريس كند….
? اللهم عجل لولیک الفرج…?
#تفکر
#تفکر
اگر انسان تسلیم خدا شود ، رای و سلیقه خود را کنار بگذارد و خود را به تمام معنا ، به خدا واگذار نماید ،
خداوند او را برای خود تربیت می کند….
#رجبعلی_خیاط
? کیمیای محبـت
#شبتون_شهدایی
التماس دعای فرج…..
? اللهم عجل لولیک الفرج…?
??????????
#خاطرات_شهدا
#خاطرات_شهدا
در مراسم چهلم شهادت تیمسار بابایی ، در میان ازدحام سوگواران ، مرد میان سالی با کلاه نمدی و شلواری گشاد که معلوم بود از اهالی روستاهای اطراف اصفهان است بر مزار عباس خاک بر سر می ریخت و به شدت می گریست .
گریه اش دل هر بیننده ای را سخت به درد می آورد. آرام به او نزدیک شدم و با بغضی که در گلو داشتم پرسیدم:
پدرجان! این شهید با شما چه نسبتی دارد؟
مرد سرش را بلند کرد و گفت: او همه زندگی ما بود. ما هر چه داریم از او داریم گریه امانش نداد تا صحبت خود را ادامه دهد.
از او خواستم تا از آشنایی اش با عباس بگوید. باهمان حالی که داشت گفت:
من اهل ده زیار هستم. اهالی روستای ما قبل از اینکه شهید بابایی به آنجا بیاید از هر نظر در تنگنا بودند. ما نمی دانستیم که او چه کاره است ، چون همیشه با لباس بسیجی می آمد. او برای ما حمام ساخت. مدرسه ساخت . حتی غسالخانه برای ما ساخت و همیشه هرکس گرفتاری داشت برایش حل می کرد.
همه اهالی او را دوست داشتند . هر وقت پیدایش می شد، همه با شادی می گفتند:
اوس عباس اومد
او ياور بیچاره ها بود. تا اینکه مدتی گذشت و پیدایش نشد. روزی آمدم اصفهان. عکسهایش را روی دیوار دیدم. مثل دیوانه ها هر که را می دیدم می گفتم او دوست من بود.
گفتند: پدرجان تو می دانی او چکاره بود؟ گفتم او دوست من و دوست همه اهالی ده ما بود او همیشه می آمد به ما کمک می کرد .
گفتند: او تیمسار بابایی فرمانده عملیات نیروی هوایی بود.
گفتم ولی او همیشه می آمد برای ما کارگری می کرد.
دلم از اینکه او ناشناس آمد و ناشناس رفت ، آتش گرفته بود…..
#تیمسار_شهیدعباس_بابایی
? پرواز تا بی نهایت
? اللهم عجل لولیک الفرج…?