#تلخند
#تلخند
معلم سر كلاس به یکی از شاگردان
گفت درس چوپان دروغگو را بخوان.
بچه زد زير گريه و گفت : نمی توانم آقا معلم!
معلم پرسيد: چرا؟
بچه پاسخ داد:
آقا! پدرم اين صفحه را از كتابم پاره كرده.
معلم بر آشفت و جويا شد: به چه دليل؟
پسره با لحنی لرزان گفت : آقا معلم!
پدرم چوپان است. از خواندن اين درس سخت خشمگين شد و رو به من گفت:
من و پدرم و پدر بزرگم و بسیاری از پيامبران چوپان بوديم و هيچ پیامبری دروغگو نبوده است.
اما يك نفر در ده ما پيدا شد و گفت
به من رای بدهيد تا برای شما مدرسه بسازم ،
خانه بهداشت درست كنم ،
به روستا جاده کشی كنم
و برای فرزندانتان شغل ايجاد كنم….
ما هم باور كرديم و به او رای داديم و آقا شد نماينده ی ما و به هيچيك از حرف هايش هم عمل نكرد و جواب سلام مان را هم نمی دهد..
به معلمت بگو اين صفحه را پاره كردم تا به جای چوپان درغگو درس جديد:
” نماينده دروغگو ”
را تدريس كند….
? اللهم عجل لولیک الفرج…?