#عاشقانه_شهدا
❤️ #عاشقانه_شهدا
#طلاییه❤️
.
يك خانمی باردار بود!
و اصرار بر سفر #کربلا…
همسرش بهش گفت بيا و نریم كربلا؛
ممكنه بچه از دست بره…
.
كربلا رفتند…
حال خانم بد شد!
و دكتر گفت بچه مرده…
اين خانم با آرامش تمام گفت درست میشه!!!
.
فقط كارش اينه كه برم كنار ضريح امام حسين…
بعد خودشان هوای ما را دارند!
.
در كنار ضريح امام حسين بعد از #اشک ، بیحال شد و خوابید!
خواب ديد كه بانویی یه بچه را توی بغلش گذاشته!!
از خواب بلند شد…
.
و بعد ملاقات دکتر؛
دكتر گفت اين بچه همان بچهای كه مرده بود نيست!!
معجزه شده…
.
.
می دونید اين خانم كيه؟
مادر #حاج_ابراهيم_همت !!?
كه وقتي سر بچهاش جدا شد در #طلاییه…
و خواستن پیکر را داخل #قبر بگذارن؛
به #حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها گفت:
خانم #امانتی تان را بهتان برگرداندم…
روایت:حاج حسین یکتا?
#ما_غایبیم_او_منتظر_ماست•?
طلائیه!
طلائیه!
می گویند «همت» از همین نقطه آسمانی شده است،
عاشقی كه در پی لیلای شهادت در بیابانهای زخم خورده طلائیه مجنون شد.
من امروز آمده ام ردپای او را تا افق های بی نهایت و در امتداد عشق جست وجو كنم.
اینجا عطر او لحظه ها را پركرده است و دستهایش هنوز مهربانی را منتشر می كند.
*تا زمانی که من فرمانده هستم کولر باید خاموش باشد!
*تا زمانی که من فرمانده هستم کولر باید خاموش باشد!
شهید همت فرمانده یک لشکر بودند، لشکری که یک برهه از زمان ۲۲ تا گردان داشت. هر گردان هم از ۳۰۰ نفر تا ۴۵۰ نفر نیرو داشت، جدای از معاونتها. یک همچین کسی با این مسئولیت بزرگ به قدری متواضع بود که اگر در کنار بسیجی های دیگر او را می دید نمی توانستی حدس بزنی که فرمانده است.
یک شب ساعت ۵/۱ شب بود با حاجی از طلائیه رسیدیم دوکوهه، آن دوره حاج عباس تازه شهید شده بود و شهید رزمان به جای ایشان رئیس ستاد بود. همین که رسیدیم بلافاصله به ایشان در ستاد لشکر، همینجایی که الان دفتر لشکر برقرار است، خبر دادند که فرمانده سپاه و فرمانده معاونتها و گردانها جمع شدند، تقریباً ساعت ۵/۲ شده بود. داخل اتاق یک کولر دستی گذاشته که توجه حاجی را به خودش جلب کرد. از بچه ها پرسید این چیه؟ بسیجیها هم کولر دارند؟
یکی از بچه ها گفت: نه حاجی، همین یکی بود که آوردیم برای ستاد.
شهید همت گفت: برای من آوردیم ممنونم، تشکر میکنم اما خاموشش کنید و تا زمانی هم که من فرمانده لشکر هستم روشن نکنید! هر وقت بچههای بسیجیمان در ساختمانهای ۵ طبقه و ۶ طبقه کولردار شدند اینجا هم بگذارید.
این کولر خاموش بود تا زمانی که حاجی زنده بود
#بهتـــرین_روش_امرونهی
#بهتـــرین_روش_امرونهی
?خدای خوب ابراهیم
? درجبهه یک فرمانده ارتشی داشتیم کہ خیلی با ابراهیم رفیق بود.
مرتب به ماسرمی زد و ابراهیم هم حسابی اوراتحویل می گرفت.
تعجب کردم که اینها ازکجاهمدیگررا
می شناسند.
این فرمانده می گفت:
ماجرای آشنایی مابہ یک امربه معروف برمی گردد.
? یکبارمن عمل حرامی انجام دادم و
نمی دانستم این کار گناه است.
همان روز دیدم جوانی خوش سیما
ازسنگربسیجی ها بہ سمت من آمد.
?بعدازسلام و احوالپرسی،مقداری میوه تعارف کرد و کمی صحبت کردیم.
بعد مرا ازمیان جمع بیرون آوردوخیلی محترمانه تذکر داد که کارمن اشتباه بوده وبهتراست دیگرانجام ندهم.
اینقدر با مهربانی و روی خوش تذکرداد
که شیفته این جوان شدم و مریداخلاق خوبش شدم.
❤️ #شمابهترین امتے بودیدکہ بہ سود انسانها آفریده شده اند،(چون)امربہ معروف و نهی از منکر مے کنیدوبہ
خدا ایمان دارید.
(آل عمران/۱۱۰)
#بهتـــرین_روش_امرونهی
#بهتـــرین_روش_امرونهی
?خدای خوب ابراهیم
? درجبهه یک فرمانده ارتشی داشتیم کہ خیلی با ابراهیم رفیق بود.
مرتب به ماسرمی زد و ابراهیم هم حسابی اوراتحویل می گرفت.
تعجب کردم که اینها ازکجاهمدیگررا
می شناسند.
این فرمانده می گفت:
ماجرای آشنایی مابہ یک امربه معروف برمی گردد.
? یکبارمن عمل حرامی انجام دادم و
نمی دانستم این کار گناه است.
همان روز دیدم جوانی خوش سیما
ازسنگربسیجی ها بہ سمت من آمد.
?بعدازسلام و احوالپرسی،مقداری میوه تعارف کرد و کمی صحبت کردیم.
بعد مرا ازمیان جمع بیرون آوردوخیلی محترمانه تذکر داد که کارمن اشتباه بوده وبهتراست دیگرانجام ندهم.
اینقدر با مهربانی و روی خوش تذکرداد
که شیفته این جوان شدم و مریداخلاق خوبش شدم.
❤️ #شمابهترین امتے بودیدکہ بہ سود انسانها آفریده شده اند،(چون)امربہ معروف و نهی از منکر مے کنیدوبہ
خدا ایمان دارید.
(آل عمران/۱۱۰)
جاے شهید برونسی خالی که میگفت:
جاے شهید برونسی خالی که میگفت:
اگر میدانستم با مرگ من، يک دختر در دامان حجاب مےرود، حاضربودم هزاران بار بميرم تا هزاران دختر در دامان حجاب بروند.