از برادرانم می خواهم ،
#وصیت_شهید
از برادرانم می خواهم ،
در اطراف خود با هر خطی که مخالف خط امام است ، مبارزه نموده و پشتیبان ولایت فقیه باشید…..
#شهیدمحمدرصا_محمدخانی
? اللهم عجل لولیک الفرج…?
??????????
امام علی علیه السلام
✅ امام علی علیه السلام
فریب فراوانی مساجد و نماز جماعت مردمی که بدنهایشان در کنار هم ولی دلهایشان پراکنده است را مخور….
? الأمالی للصدوق ، صفحه۴۲۴
? اللهم عجل لولیک الفرج…?
#تفکر
#تفکر
چشم از آسمون نمی گرفت ، یک ريز اشک می ریخت !
طاقتم تاب شد !
چی شده حاجی؟
جواب نداد !
خط نگاهش رو گرفتم !
اول نفهميدم ، ولی بعد چرا !!
آسمون داشت بچهها رو همراهی میكرد ،
وقتی میرسيدند بدشت ماه می رفت پشت ابرها ،
وقتی میخواستن از رودخونه رد بشن و نور میخواستن ، بيرون ميومد !
پشت بی سيم گفت ،
متوجه ماه هم باشين
پنج دقيقه ی بعد صدای گريه ی آروم فرمانده ها ازپشت بی سيم میومد…..
#شهیدابراهم_همت
? ستارگان خاکی
#شبتون_شهدایی
التماس دعای فرج…..
#برد_برد
#تلنگر
#برد_برد
فقط بازی شما با دنیا بود
هنوز که هنوز است گل می روید از گامهای استوارتان
دروازهای استقامت را در دقایق اول بازی فتح کردید و حملات مقابل را با وحدت و تدبیر خنثی نمودید
جام شهادت گوارایتان….?
یاد دلاور مردان ۸ سال دفاع مقدس و مدافعین حرم گرامی باد….
« اللهم عجل لولیک الفرج »
#طنز_جبهه
#طنز_جبهه
حاج عباس مسئول تدارکات گردان بود.
او برای جلوگیری از اسراف ، اجناسی را که مورد نیاز بچه ها بود به آنها می داد و مازاد بر آن را جواب رد میداد.
کلمه ” نداریم” همیشه بر زبانش جاری بود.
بچه ها هم برای مزاح می گفتند ، « ندارکات »
حاج حسین خرازی روزی به گردان آمد ، او را به تدارکات گردان بردم و گفتم ،
ما مسئول تدارکاتی داریم که در خواب هم به خوبی انجام وظیفه می کند !!
بالای سر حاج عباس که رسیدیم به حاج حسین گفتم ،
حاج عباس را صدا بزن !!
او صدا زد ، حاج عباس ….
حاج عباس در حالت خواب گفت ، نداریم !
دوباره گفت: ،
حاج عباس !
حاج عباس غلتی خورد و گفت ،
گفتم که نداریم ، نداریم !!
خنده ، حاج حسین را امان نداد …
? رفاقت به سبک تانک
? اللهم عجل لولیک الفرج…?
??????????
#سیره_شهدا
#سیره_شهدا
قبل از عملیات کربلای 5 بود ، بچه ها دور هم جمع بودند ، که یکدفعه سر و صدایی بلند شد !
صدا ، صدای سید باقر بود ،
جوش آورده بود و با یکی از بچه های بسیجی بگو مگو می کرد !
پا در میانی کردیم و قضیه ختم به خیر شد ،
حالا یکی باید میومد و وجدانش رو آرام می کرد ،
به خودش لعنت می فرستاد که این چه کاری بود کردی؟
فردا کی مرده کی زنده؟ ، چطور می خوای جواب بدی ؟
آخر سر هم تصمیم گرفت بره و اون بسیجی رو پیدا کنه ،
به هرکی میرسید سراغش رو می گرفت ، دیگه داشت کلافه می شد ، که پیداش کرد
بهش گفته بود ،
ما بچه سیدا زود جوش میاریم و زود پشیمون میشیم.
برادر ، شما ما رو حلال کن
من اشتباه کردم من نفهمیدم.
دست انداخته بود گردنش و بوس و ماچ و طلب حلالیت !
خلاصه از دلش درآورده بود !
فاصله ی راضی کردنش تا شهادتش یک روز هم نشد….
#شهیدسیدقادر_موسوی
? ستارگان خاکی
? اللهم عجل لولیک الفرج…?