#خاطرات_شهدا
#خاطرات_شهدا ?
?سوغاتی
?خیلی خوش سلیقه بود? هر چیزی را که به نظرش #قشنگ میامد میگرفت و هزینه? و مقدار برای ایشون مهم نبود.
?همیشه به ایشون میگفتم: بابا #سوغاتی میخوای خیلی بگیری دو یا سه تکه ولی فایده نداشت❌ یک سفر که برای #اربعین اباعبدالله رفته بودن کربلا، برای من کت چرم? خریده بودن و وقتی به بقیه ی همسفران نشان داده بودن همه ی #آقایون برای خانم هاشون یکی یک کت از همان ها گرفته بودن☺️
?یک روز قبل از اینکه بیان #مشهد تلفن زد☎️ و گفت: خانم یک چیز از شما میپرسم فقط جواب منو بده. از بین این رنگ هایی که میگم کدام یک را #کمتر دوست داری. “سبز . قهوه ای . آبی یا زرد". گفتم زرد چه طور⁉️
?گفت: از یک چیزی #چند_رنگش را برای شما خریدم و یکی از همسفران چیزی برای خانمش نخریده? و حالا که از مرز رد شدیم چسبیده تو که #چند_رنگ گرفتی یکیش را بده به من و من تو رودرواسی گیر کردم مجبورم یکی از این کت ها را بدم به ایشون.
?با وجود اینکه من گفتم رنگ #زردش را بده به ایشون ولی گفت: آخه همه ی رنگ هاش خیلی قشنگه? و دوست داشتم از تمام رنگ ها و مدل ها داشته باشی? چهار مدل در #چهار_رنگ و از هر مدلی یک رنگش را انتخاب کردم.
?باز هم فکرت? را بکن و خبرش را بده. خلاصه همان #رنگ_زرد را داده بودن به اون آقا. وقتی از سفر برگشتن? دیدم چه کت های قشنگی. گفتم: خوب #عزیز یکی کافی بود. گفت: دلم میخواست از همه ی رنگ ها و مدل هاش داشته باشی♥️
#شهید_مرتضی_عطایی
#شهید_مدافع_حرم
شهید مدافع حرمی که بعد از شهادت #گریه_کرد...
?شهید مدافع حرمی که بعد از شهادت #گریه_کرد…
?هر سه نفر بالای سر #آقامرتضی بودیم. شروع به حرف زدن کردم. گفتم سلام آقا مرتضی♥️ دل مان خیلی برایت تنگ شده. نفیسه هم گفت: #باباجان می گویند شهدا زنده اند? اگر هستی به ما یک نشانه بده.
?نفیسه سر به زیر دارد و مادر تصویر #همسرش را در گوشی تلفنش? نشانمان میدهد و میگوید: حرف #نفیسه که تمام شد دیدیم از گوشه چشم چپ آقا مرتضی یک قطره اشک? سرازیر شد و بخشی از پارچه کفن خیس شد.
?به #درد_دل هایمان ادامه دادیم که دیدم از گوشه چشم دیگرش هم قطره اشک دیگری سرازیر شد?
راوی: همسر شهید?
#شهید_مرتضی_عطایی
برشی از کتاب #یادت_باشد
?برشی از کتاب #یادت_باشد
?بین این ده روز استراحت مطلقی که دکتر برای #حمید نوشته بود، تولد حضرت زهرا(س)? و #روز_زن بود. به خاطر شرایط جسمی حمید، اصلا به فکر هدیه? گرفتن از جانب او نبودم.
?سپاه برای #خانمها برنامه گرفته بود. به اصرار حمید در این جشن? شرکت کردم. اول صبح رفتم تا زود برگردم. در طول #جشن تمام هوش و حواسم در خانه، پیش حمید♥️ مانده بود.
?وقتی برگشتم دود از کله ام بلند شد? حمید با همان حال رفته بود بیرون و برای من دسته گل? و #هدیه روز زن خریده بود. قشنگترین هدیه روز زنی بود که گرفتم? نه به خاطر ارزش مادی، به این خاطر که #غافلگیر شدم.
?اصلا فکر نمی کردم حمید با آن شرایط جسمی و #درد کمر از پله ها پایین برود و برایم در شلوغی بازار? هدیه تهیه کند و این شکلی من را #سورپرایز کند.
?همان روز به من گفت: “کمرم خیلی درد می کرد. نتونستم برای #مادر خودم و مادر تو چیزی بخرم. خودت زحمتش رو بکش?”
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
#شهید_مدافع_حرم
?به دلیل ارادت♥️ زیادی که به حضرت #رسول_الله(ص) داشتند اسم پسرمان را #محمدرسول انتخاب کردند
?و به نقل از همرزمانش? در لحظه جان دادن، با ذکر #یارسول_الله دعوت حق را لبیک گفتند…
✍️راوی: همسر شهید
#شهید_روح_الله_صحرایی ?
#شهید_مدافع_حرم
#خاطره
#خاطره
همیشه توی جیبش یه #زیارت_عاشورا داشت
کار هر روزش بود ؛
بعد هر نماز باید زیارت میخوند ? ?
حتی اگه خسته بود
حتی اگه حال نداشت و یا خوابش میومد
شده بود تند میخوند ولی میخوند
همیشه بهش حسودیم میشد
تازه فهمیدم داستان سلام هاش به آقا امام حسین (ع)
چی بود
#خاطرهدوستوهمرزمشهید
#شهیدعلیعابدینی
#سلام_پدر_مهربانم
?❤️ #سلام_امام_زمانم
❤️? #سلام_آقای_من. ?? #سلام_پدر_مهربانم
سلام بر توکه درکوچه های انتظار منتظری
تا ما از غربت گـــناه به درآییـم.
?تعجیل درفرج صلوات?
??همانا برترین کارها، کار برای امام زمان است??
【الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج】