#دلواپسی
#دلواپسی
✍️ اینجا تهران است….. به افق #دلتنگی
و دلم هوای سادگی تو را کرده؛ فرمانده!
مگر میشود، با تو چشم در چشم شد، و مجنون نشد؟
حالِ سربازت عجیب خــراب است!
کمی هوایِ مَلَسِ جاده ی” نجف ـ تو “را می خواهد و یک جرعه لبخند در پای عمود ۱۴۵۲، از چشمانِ عاشق کُشِ عباس، تا روبراه شــود…
فرمانده جان؛ دلم برایِ خودِ خودم تنگ شــده…
همان خودی که برای درد، آغوش می گشود، و هیــچ مانعی، او را از رسیدن به #تو بازنمی داشت!
✨ با من چه کــرده ای؛ که یازده ماه است،
نتوانسته ام خیالم را ، به خودم ملحق کنم…
قلب من همان جا، جاماند؛ روی زمین… کنار عمود ۳۱۳ … و من ماههاست آنجا خانه کردهام.
✨بی تابِ آغوشت شده ام!
دیگر اینجا برای زندگیِ من تنگ شده است!
تنــگِ تنــــــگِ تنـــــــــگ…..
مگر میشود طعمِ آغوشــــــِ تـــو را چشیـــد و مجنون نشــد؟
این خاصیت #دارالجنون است؛ فرمانده❤️
#شهید_سجاد_زبرجدی
? #شهید_سجاد_زبرجدی
?ولادت : ۷۰/۱۱/۱۹ - تهران
?شهادت: ۹۵/۷/۷ - حلب سوریه
?آرامگاه: تهران - گلزار شهدای بهشت زهرا سلام الله علیها
?بعد از نمازهای یومیه #دعای_فرج فراموش نشود و تا قرائت نکردید از جای خود بلند نشوید زیرا امام، منتظر دعای خیر شما است.
?اگر درد دل داشتید و یا خواستید #مشورت بگیرید بیایید سر مزارم، به لطف خداوند #حاضر هستم.
#خۅدسازےبهسبڪشهدا
#سبڪزندگےاسلامے
#خۅدسازےبهسبڪشهدا?
✅همین یه کار برای #هادےدݪها شدن کافیه‼️
محل کارش شمال شهر بود. هر روز با کت و شلوار می آمد سر کار. با کت و شلوار قامت ورزشکاری اش بیشتر معلوم بود و جذاب تر نشان می داد. یک روز گرفته و ناراحت به نظرم آمد. توی حال خودش بود. رفتم سراغش. گفتم: « ابراهیم چیزی شده؟» گفت:« نه چیز مهمی نیست.» گفتم: « اگه چیزی هست بگو، شاید بتونم کمکت کنم.» سرش پایین بود. چند لحظه سکوت کرد. معلوم بود از چیزی ناراحت است. خیلی آرام گفت:« چند روزه یه دختر بی حجاب توی این محله بهم گیر داده؛ گفته تا تو رو به دست نیارم ولت نمی کنم!»?
اول چیزی نگفتم و رفتم توی فکر؛ ولی بعدش زدم زیر خنده.?
ابراهیم سرش را بلند کرد و پرسید «خنده داره؟! »
گفتم: « بابا ترسیدم، فکر کردم چی شده؟!»
بعد هم نگاهی به قد و بالایش انداختم و گفتم:« با این تیپ و قیافه ای که تو برای خودت درست کردی، خیلی هم عجیب نیست!»
گفت:« یعنی چی؟» یعنی به خاطر تیپ و قیافه ام اون حرف رو زده؟
پوزخندی زدم و گفتم: « شک نکن! »
روز بعد که آمد، روده به دلم نماند. سرش را تراشیده بود، خبری از کت و شلوار هم نبود، با همان قیافه آمده بود سرکار. روز بعدش، با سر و وضعی ژولیده تر آمد. شلوار کردی و دمپایی پوشیده بود. چند وقت کارش همین بود تا بالاخره از دست دختر هم محله ای و وسوسه هایش راحت شد.
? خودسازی به سبک شهدا، صفحه ٩٥_٩٦
#سبڪزندگےاسلامے
#سبڪزندگےاسلامے
#خۅدسازےبهسبڪشهدا?
✅همین یه کار برای #هادےدݪها شدن کافیه‼️
محل کارش شمال شهر بود. هر روز با کت و شلوار می آمد سر کار. با کت و شلوار قامت ورزشکاری اش بیشتر معلوم بود و جذاب تر نشان می داد. یک روز گرفته و ناراحت به نظرم آمد. توی حال خودش بود. رفتم سراغش. گفتم: « ابراهیم چیزی شده؟» گفت:« نه چیز مهمی نیست.» گفتم: « اگه چیزی هست بگو، شاید بتونم کمکت کنم.» سرش پایین بود. چند لحظه سکوت کرد. معلوم بود از چیزی ناراحت است. خیلی آرام گفت:« چند روزه یه دختر بی حجاب توی این محله بهم گیر داده؛ گفته تا تو رو به دست نیارم ولت نمی کنم!»?
اول چیزی نگفتم و رفتم توی فکر؛ ولی بعدش زدم زیر خنده.?
ابراهیم سرش را بلند کرد و پرسید «خنده داره؟! »
گفتم: « بابا ترسیدم، فکر کردم چی شده؟!»
بعد هم نگاهی به قد و بالایش انداختم و گفتم:« با این تیپ و قیافه ای که تو برای خودت درست کردی، خیلی هم عجیب نیست!»
گفت:« یعنی چی؟» یعنی به خاطر تیپ و قیافه ام اون حرف رو زده؟
پوزخندی زدم و گفتم: « شک نکن! »
روز بعد که آمد، روده به دلم نماند. سرش را تراشیده بود، خبری از کت و شلوار هم نبود، با همان قیافه آمده بود سرکار. روز بعدش، با سر و وضعی ژولیده تر آمد. شلوار کردی و دمپایی پوشیده بود. چند وقت کارش همین بود تا بالاخره از دست دختر هم محله ای و وسوسه هایش راحت شد.
? خودسازی به سبک شهدا، صفحه ٩٥_٩٦
#اربابم_حسینه
???
#اربابم_حسینه??
➖دل را اگر از حسین بگیرم چه کنم
➖بی عشق حسین اگر بمیرم چه کنم
➖فردا که کسی رابه کسی کاری نیست
➖دامان حسیــن اگر نگیــرم چه کنــم
#امام_حسین ع?
#سلامـ_مـولا
#سلامـ_مـولا
ﺍﺯﻣﻦ ﮔﺮﻓﺘہﺍﻧﺪ ﺗو رﺍ ﺍﯾﻦ ﮔﻨﺎﻩﻫﺎ
پـس ڪِـی ﺗـﻤﺎﻡ مـےﺷـﻮﺩ ﺍﯾـﻦ
ﺍﺷﺘـﺒـﺎﻩﻫـﺎ⁉️ ?
ﺍﺯ ﺷﺮﻡ کاﺭﻫـﺎی ﻏﻠﻂ ﺁﺏ ﻣﯿﺸﻮﻡ
ﺭﻭﺯی کہ ﺩﺭ ﻧﮕﺎﻩ ﺗﻮ ﺍﻓﺘﺪ ﻧﮕﺎﻩﻫا ?
❤️ ? #اللهم_عجل_لولیک_الفرج ❤️