عاشقانه
#عاشقانه ?
نگاهی انداخت به سر تا پای اتاقم?و گفت : چقدر آینه!! از بس خودتون رو میبینین این قدر اعتماد ب نفستون رفته بالادیگه? نشست رو به رویم خندید و گفت: دیدید آخر به دلتون? نشستم!
زبانم بند آمده بود. من که همیشه حاضرجواب بودم و پنج تا روی حرفش می گذاشتم وتحویلش میدادم،حالا انگار لال شده بودم
خودش جواب خودش را داد: رفتم #مشهد، یه دهه متوسل شدم. گفتم: حالا که بله نمیگید، امام رضا از توی دلم بیرونتون کنه? پاکِ پاک که دیگه به یادتون نیفتم
گوشه رواق نشسته بودم که سخنران گفت: اینجا جاییه که میتونن چیزی رو که خیر نیست? خیر کنن و بهتون بدن. نظرم عوض شد. دو دهه ی دیگه دخیل بستم? که برام #خیر بشید! حالا فهمیدم الکی نبود که نظرم عوض شد. انگار #دست_امام علیهالسلام بود و دل من?
به روایت: همسر شهید
#شهید_مدافع_حرم
محمدحسین محمدخانی ?
اللھمعجللولیڪالفـرج
مهدی جان
دلتنگ آمدنت هستم
کاش آنگونه باشم که تو میخواهی
مولای غریبم
مرا از نفس رهایم ده
جز تو که طبیب قلب من باشد…
#اللھمعجللولیڪالفـرج ❤️
امام علی علیه السلام:
? #حدیث?
امام علی علیه السلام:
خدا از مردم نادان عهد نگرفت که بیاموزند تاآنکه از دانایان عهد گرفت که آموزش دهند.
?حکمت478 نهج البلاغه
داستان_کوتاه
#داستان_کوتاه
روزی مردی فقیر با مردی ثروتمند درگیر جروبحث و مشاجره شد. صدای آنها بلند شد و ناگهان مرد ثروتمند بدون هیچ مقدمهای به صورت مرد فقیر سیلی ای زد. مرد فقیر که درنظر نداشت بگذارد ماجرا همینطوری تمام شود، پیش قاضی رفت.
قاضی شکایت هردو را گوش کرد و نظر داد که مرد ثروتمند به تاوان سیلی به مرد فقیر یک کاسه برنج به او بدهد.
مرد فقیر نزدیک قاضی رفت و سیلی صداداری به صورت او زد.
قاضی فریاد کشید: «خُل شدهای چرا این کار را کردی؟»
«چیز مهمی نیست. فقط دلم خواست این کار را بکنم. من از خیر آن کاسهٔ برنج گذشتم. شما میتوانید آن را برای خودتان بردارید.»
زنگ_تفریح
#زنگ_تفریح????
منتظر هرچه باشیم، همان برایمان پیش میآید
دوستی داشتم که چای را آن قدر کم رنگ مینوشید که به سختی میتوانستیم بفهمیم که آب جوش نیست! چربی و نمک هم اصلا نمیخورد! ورزش میکرد و وقتی از او علت این کارهایش را میپرسیدیم، میگفت که اینها برای سلامتی بد است و سکته میآورد. او در چهل و پنج سالگی در اثر سکته قلبی درگذشت!
چندی پیش یک زندانی در امریکا از زندان گریخت. به ایستگاه راه آهن می رود و سوار یک واگن باری می شود.
در واگن به صورت خودکار بسته می شود و قطار به راه می افتد.او متوجه می شود که سوار فریزر قطار شده است. روی تکه کاغذی می نویسد که این مجازات رفتار های بد من است, که باید منجمد شوم. وقتی قطار به ایستگاه می رسد، مامورین با جسد او روبرو می شوند. در حالی که فریزر قطار خاموش بوده است.
منتظر هرچه باشیم،همان برایمان پیش میآید.
منتظر شادی باشیم، شادی پیش میآید.
منتظر غم باشیم، غم پیش میآید.
هرگز پول را برای بیماری و مشکلات پس انداز نکنیم چون رخ میدهد.
پول را برای عروسی، برای خرید خانه،اتومبیل، مسافرت و نظایر آن پس انداز کنیم.
وقتی میگوئیم این پول برای خرید اتومبیل است,,,
لطفا دیگر به تصادف فکر نکنیم.
#به_آینده_ای_شاد_و_قشنگ_بیاندیشیم
سلام مولای من ، مهدی جان
سلام مولای من ، مهدی جان
غبار معرکه هرچند فرو نشسته است اما هنوز پیکر پاره پاره شقایق ها بر زمین است و سرهای مطهر بر نیزه و لب ها عطشناک و آسمان ، خونبار و زمین ، داغدار … و کودکان در زنجیر و بانویی در خیل نامحرمان با داغ هزار خنجر بر سینه دعای فرج می خواند …
مولاجان … به حق اضطرار عمه جانت برگرد …