مراد از «دحو الارض» چیست؟
?مراد از «دحو الارض» چیست؟?
علّامه میرزا ابوالحسن شعرانی رضوان الله علیه
?و الأَرضَ بَعدَ ذَلِكَ دَحَيهَا، زمين را پس از آن بگسترد.
?چنان كه در لغتِ ارض گذشت، مراد از آن كرۀ زمين نيست بلكه سطح خشكى است مقابل دريا و كوه، كوه و آب از زمين نيستند.
?و به مقتضاى اين آيه، خشكى زمين كه رُبع مسكون مى نامند پس از خلقت اوّلين پديد آمد،
?چون سطح كره خاك را آب از همه جانب فرا گرفته بود، و اين خشكى كه برجسته و از آب بيرون آمده مانند جزيره است كه از قعر دريا بر جهد و بالا آيد و به تدريج پهن و گسترده و بزرگ شود،
?طبيعيان امروز هم گويند آب به همه زمين احاطه داشت و خشكى به عللى از قعر آب برآمد و بر سطح زمين چينها و شكنجها هويدا شد.
? «هزار و یک کلمه» ج ۱ ص ۴۶۱
رفیق...
رفیق…
اینکه، کی داره حرف میزنه مهم نیس!
مهم اینه چه حرفی میزنه…
اگه حرفاش بر مبنای قرآن و روایته…
و تورو یک پله به خدا نزدیک میکنه!
قبول کن
و اگه نیس و دورت میکنه!
ردش کن…
خلاصه…
نبین کی میگه!
ببین چی میگه
به همین راحتی
#حدیث_غدیر
#حدیث_غدیر
?حضرت محمد صلی الله علیه و آله فرمودند:
روز غدیر خم برترین عیدهاى امت من است و آن روزى است که خداوند بزرگ دستور داد؛ آن روز برادرم على بن ابى طالب را به عنوان پرچمدار (و فرمانده) امتم منصوب کنم، تا بعد از من مردم توسط او هدایت شوند، و آن روزى است که خداوند در آن روز دین را تکمیل و نعمت را بر امت من تمام کرد و اسلام را به عنوان دین براى آنان پسندید.?
#فقط_حیدر_امیرالمؤمنین_است
برشی از کتاب همسایه آقا:
? ما همیشه فکر می کنیم شهدا
کار خاصی کردن که شهادت نصیبشون شد?
‼️ ولی نه …
? واقعش اینه که اونا خیلی کارها رو
نکردن که شهید شدند …?
ا▫️?▫️?▫️?▫️
?برشی از کتاب همسایه آقا:
? در را که باز کردم از لب پاشنه ورودی روی پنجه قد کشیدم ،چند دقیقه ای طول کشید تا از پله ها بالا آمد یک نگاه به لباس هاش کردم و گفتم پس چرا لباس فرم تنت نیست ؟ لبخندی زد و گفت سلام مامان جان، قرار نیست اهل شهر خبر دار بشن که من امروز سر دوشی گرفتم زیر لب گفتم آخه من خیلی دوست داشتم تو این لباس ببینمت و به بهانه آوردن یک شربت خنک رفتم توی آشپزخانه همین طور که داشتم بین شربت آلبالو و آب یخ را با چرخش قاشق نقش می انداختم تا وسط حال آمدم ،دیدم رفته توی اتاق و در را بسته یکم دلم گرفت اما به روی خودم نیاوردم و صداش کردم علی شربت برات آوردم هنوز سرخی شربت با آب دست رفاقت نداده بود که علی میان قاب در اتاقش ایستاد دستش را تا کنار خط ابروش بالا برد و به لبه کلاهش نزدیک کرد،پا کوبید و گفت افسر وظیفه علی آقا عبداللهی در خدمت هستم برای لحظه ای نمی توانستم چشم از قد و قامتش بر دارم علی من توی لباس زیتونی رنگ سپاه علی اکبری شده بود که در قامت مجاهد بیشتر ازم دل می برد? جلوی سرخ شدن چشمهام را گرفتم،لبخند رو روی تمام صورتم مهمان کردم و زیر لب براش لا حول ولا قوه الا بالله خوندم چقدر شیرین بود حظ این لحظه که پسرم لباس سپاه به تن کرده بود?❤️
راوی:مادرشهید جاویدالاثر مدافعحرم
#شهید_علی_آقاعبداللهی?
برشی از کتاب همسایه آقا:
? ما همیشه فکر می کنیم شهدا
کار خاصی کردن که شهادت نصیبشون شد?
‼️ ولی نه …
? واقعش اینه که اونا خیلی کارها رو
نکردن که شهید شدند …?
ا▫️?▫️?▫️?▫️
?برشی از کتاب همسایه آقا:
? در را که باز کردم از لب پاشنه ورودی روی پنجه قد کشیدم ،چند دقیقه ای طول کشید تا از پله ها بالا آمد یک نگاه به لباس هاش کردم و گفتم پس چرا لباس فرم تنت نیست ؟ لبخندی زد و گفت سلام مامان جان، قرار نیست اهل شهر خبر دار بشن که من امروز سر دوشی گرفتم زیر لب گفتم آخه من خیلی دوست داشتم تو این لباس ببینمت و به بهانه آوردن یک شربت خنک رفتم توی آشپزخانه همین طور که داشتم بین شربت آلبالو و آب یخ را با چرخش قاشق نقش می انداختم تا وسط حال آمدم ،دیدم رفته توی اتاق و در را بسته یکم دلم گرفت اما به روی خودم نیاوردم و صداش کردم علی شربت برات آوردم هنوز سرخی شربت با آب دست رفاقت نداده بود که علی میان قاب در اتاقش ایستاد دستش را تا کنار خط ابروش بالا برد و به لبه کلاهش نزدیک کرد،پا کوبید و گفت افسر وظیفه علی آقا عبداللهی در خدمت هستم برای لحظه ای نمی توانستم چشم از قد و قامتش بر دارم علی من توی لباس زیتونی رنگ سپاه علی اکبری شده بود که در قامت مجاهد بیشتر ازم دل می برد? جلوی سرخ شدن چشمهام را گرفتم،لبخند رو روی تمام صورتم مهمان کردم و زیر لب براش لا حول ولا قوه الا بالله خوندم چقدر شیرین بود حظ این لحظه که پسرم لباس سپاه به تن کرده بود?❤️
راوی:مادرشهید جاویدالاثر مدافعحرم
#شهید_علی_آقاعبداللهی?
امیرالمومنین امام علی علیه السلام میفرمایند :
? امیرالمومنین امام علی علیه السلام میفرمایند :
?مجالس اللهوِ تَحبط الإیمان
?نشست هاي بيهوده ايمان را تباه ميكند.
?غررالحکم , ح9815.