برشی از کتاب همسایه آقا:
? ما همیشه فکر می کنیم شهدا
کار خاصی کردن که شهادت نصیبشون شد?
‼️ ولی نه …
? واقعش اینه که اونا خیلی کارها رو
نکردن که شهید شدند …?
ا▫️?▫️?▫️?▫️
?برشی از کتاب همسایه آقا:
? در را که باز کردم از لب پاشنه ورودی روی پنجه قد کشیدم ،چند دقیقه ای طول کشید تا از پله ها بالا آمد یک نگاه به لباس هاش کردم و گفتم پس چرا لباس فرم تنت نیست ؟ لبخندی زد و گفت سلام مامان جان، قرار نیست اهل شهر خبر دار بشن که من امروز سر دوشی گرفتم زیر لب گفتم آخه من خیلی دوست داشتم تو این لباس ببینمت و به بهانه آوردن یک شربت خنک رفتم توی آشپزخانه همین طور که داشتم بین شربت آلبالو و آب یخ را با چرخش قاشق نقش می انداختم تا وسط حال آمدم ،دیدم رفته توی اتاق و در را بسته یکم دلم گرفت اما به روی خودم نیاوردم و صداش کردم علی شربت برات آوردم هنوز سرخی شربت با آب دست رفاقت نداده بود که علی میان قاب در اتاقش ایستاد دستش را تا کنار خط ابروش بالا برد و به لبه کلاهش نزدیک کرد،پا کوبید و گفت افسر وظیفه علی آقا عبداللهی در خدمت هستم برای لحظه ای نمی توانستم چشم از قد و قامتش بر دارم علی من توی لباس زیتونی رنگ سپاه علی اکبری شده بود که در قامت مجاهد بیشتر ازم دل می برد? جلوی سرخ شدن چشمهام را گرفتم،لبخند رو روی تمام صورتم مهمان کردم و زیر لب براش لا حول ولا قوه الا بالله خوندم چقدر شیرین بود حظ این لحظه که پسرم لباس سپاه به تن کرده بود?❤️
راوی:مادرشهید جاویدالاثر مدافعحرم
#شهید_علی_آقاعبداللهی?