سلام محبوبم امام زمانم
سلام محبوبم امام زمانم ❤️
با حساب دل خود هرچه شمردیم نشد
بی ریا هیچ دعایی به تو تقدیم نشد
انتظار فرج و دیده تر کافی نیست!
ندبه و عهد به هنگام سحر کافی نیست!
آی مردم پسر فاطمه تنهاست هنوز
قرنها رفته و او منتظر ماست هنوز
شاعر:نفیسه سادات موسوی
اللهم_عجل_لولیک_الفرج_الساعه
تعجیل در فرج سه #صلوات
تا زنده ام #عاشقت میمانم ❤️
ای فزرند آدم ،
ای فزرند آدم ، غصه روزی را که نیامده است بر غصه روزی که آمده است اضافه مکن ؛ زیرا اگر از عمرت چیزی باقی است خداوند روزیِ تو را در همان روز عطا خواهد فرمود .
#نهج_البلاغه | حکمت ۲۶۷
ای فزرند آدم ،
ای فزرند آدم ، غصه روزی را که نیامده است بر غصه روزی که آمده است اضافه مکن ؛ زیرا اگر از عمرت چیزی باقی است خداوند روزیِ تو را در همان روز عطا خواهد فرمود .
#نهج_البلاغه | حکمت ۲۶۷
#گذری_بر_زندگی_شهدا #شهید_محمودرضا_بیضائی قسمت پنجاه و هفتم
#گذری_بر_زندگی_شهدا
#شهید_محمودرضا_بیضائی
قسمت پنجاه و هفتم
تهران که بود ، با ماشین خیلی این طرف و آن طرف میرفت….
به قول همسر معززش ، بیشتر عمرش توی ماشینش گذشته بود !!
گاهی که با هم بودیم نگرانش میشدم ؛ دیده بودم که پشت فرمان ، گوشیش چقدر زنگ میخورد ؛ همهاش هم تماسهای کاری….
چند باری خیلی جدی به او گفتم پشت فرمان این قدر با تلفن صحبت نکن ؛ خطرناک است !!
ولی بخاطر ضرورتهای کاری انگار نمیشد ؛ گاهی هم خیلی خسته و بیخواب بود اما ساعتهای زیادی پشت فرمان مینشست ؛ با این همه ، دقتِ رانندگیش خیلی خوب بود ، خیلی….
من هیچوقت توی ماشینش احساس خطر نکردم ؛ همیشه کمربندش بسته بود و با سرعت معقول میراند ؛ لااقل دفعاتی را که با هم بودیم این طور بود !!
یکی از همرزمانش میگوید : من بستن کمربند را از محمودرضا یاد گرفتم ؛ توی سوریه هم که رانندگی میکرد ، تا مینشست کمربند را میبست….
یک بار در سوریه به من گفت : محسن ! میدانی چقدر مواظب بودهام که با تصادف نمیرم ؟!!!
راوی : برادر شهید
#ادامه_دارد….
#یا_صاحب_الزمان
#یا_صاحب_الزمان
مانند والدینم ، گریه کن حسینم
این است اعتبارم ، یابن الحسن اغثنی
عقده گشاییام کن ، کرب و بلاییام کن
دلتنگ آن دیارم ، یابن الحسن اغثنی
آيت الله مرعشي مي فرمودند:
☑️ آيت الله مرعشي مي فرمودند:
روزگاري كه جوانتر بودم ، روزي بر اثر مشكلات فراواني كه داشتم ، از جمله آن كه مي خواستم دخترم را شوهر دهم ولي مال و ثروتي نداشتم تا براي دخترم جهيزيه تهيه كنم ، با ناراحتي به حرم حضرت فاطمه معصومه عليهاالسلام رفته و با عتاب و خطاب ، در حالي كه اشكهايم سرازير بود، گفتم اي سيده و مولاي من ، چرا نسبت به امر زندگي من اهميتي نمي دهي ؟ من چگونه با اين بي مالي و بي چيزي دخترم را شوهر دهم ؟ سپس با دلي شكسته به منزل بازگشتم . در اين حال حالت غشوه اي مرا فرا گرفت و در همان حال شنيدم كسي در مي زند. رفتم پشت در و آن را باز كردم . شخصي را ديدم كه پشت در ايستاده ، وقتي مرا ديد گفت : سيده تو را مي طلبد، با عجله به حرم رفتم و چون به صحن شريف آن حضرت رسيدم ، چند كنيز را ديدم كه مشغول تميز كردن ايوان طلا هستند. از سبب آن پرسيدم . گفتند هم اكنون سيده مي آيد. پس از اندكي حضرت فاطمه معصومه عليهاالسلام آمد، در حالي كه بسيار نحيف و لاغر و رنگ پريده و در شكل و شمايل چون مادرم فاطمه زهراعليهاالسلام بود (چون جده ام فاطمه زهرا را سه بار پيش از آن در خواب ديده بوده و مي شناختم ). به نزد عمه ام رفته و دست وي را بوسيدم . آنگاه آن حضرت به من فرمود اي شهاب : كي ما به فكر تو نبوده ايم كه ما را مورد عتاب قرار داده و از دست ما شاكي هستي ؟ تو از زماني كه به قم وارد شدي ، زير نظر و مورد عنايت ما بوده اي . در اين حال از خواب بيدار شدم و چون دانستم كه نسبت به حضرت معصومه عليهاالسلام اسائه ادب كرده ام ، فورا براي عذرخواهي به حرم شريف رفتم . پس از آن حاجتم برآورده شد و در كارم گشايشي صورت گرف