#شهیـــــدانہ
✨﷽✨
#شهیـــــدانہ
« در نماز عاشقے با خون وضو باید گرفت »
#اَللّهُمَّارْزُقْناتَوْفِیقَالشَّهادَةِفِیسَبِیلِکَ
#در_آرزوے_شهادت
#طنـــــز_جبھـــــہ
#طنـــــز_جبھـــــہ
♨️ آفتابه مهاجم
?بین تانکر آب تا دستشویی فاصله بود. آفتابه را پر کرده بود و داشت میدوید؛ صدای سوتی شنید و دراز کشید، آب ریخت روی زمین ولی از خمپاره خبری نبود.?
?برگشت دوباره پرش کرد و باز صدای سوت و همان ماجرا. باز هم داشت تکرار میکرد که یکی فهمید ماجرا از چه قرار است.
?موقع دویدن باد میپیچید تو لوله آفتابه سوت میکشید. ?
#لبخندهای_خاکی
#شوخ_طبعیها
#طنز
#یادی_از_شهدا
✨﷽✨
#یادی_از_شهدا
مصطفی میگفت: تاجر اگر سرمایهاش را خرج کند ورشکست میشود، باید سود در بیاوردکه زندگیاش بگذرد. ما اگر قرار باشد نماز شب نخوانیم ورشکست میشویم..
راوی ? همسر شهید
❣️فرمانده قلبـــــها❣️
#شهیـد_مصطفـــــی_چمـــــران?
خاص بودن یعنی⇩⇩
✨﷽✨
#شهیـــــدانہ
?خاص بودن یعنی⇩⇩
بـا شهـــــــدا بودن
در مسیر شهـدا بودن
عطر شهـــــدا را داشتن
رنـــگ شهــــــدا را داشتن
اخلاص شهـــــــدا را داشتن
مورد عنـــــایت شهـــــدا بودن
تـا در دام #شهــــــــــادت افتادن
نه در دام دنیــــــا و شیطان افتادن!!
#التماس_دعای_شهادت
#مهر_شهادت_پای_دلاتون
#بــربــال_سخــــــن
#بــربــال_سخــــــن?
?《آرزو داشتم خداوند فرزند پسري به من بدهد تا اسم او را داود (خوش صدا) بگذارم و مداح اهل بيت(ع) شود.》
? داود در خانه امام حسين(ع) تربيت شد. زيرا از همان بچگي وقتي پشت دسته عزاداريها نوحه خواني ميكردم او در گهواره علي اصغر همراهم بود. مداح بيادعا و مظلومي بود. بيشتر دعا ميخواند و فكر كنم به اندازه موهاي سرش زيارت عاشورا را خوانده بود.
? از طفوليت به حرام و حلال توجه داشت. اگر صداي موسيقي بلند ميشد ميرفت و آن را خاموش ميكرد. اما اگر صداي نوحه و مداحي بلند بود كامل گوش ميداد. فرزندان برادرم بعد از فوت برادرم در منزل ما بزرگ شدند و داود براي اينكه دل آنها را نشكند به زبان آنها مرا عمو صدا ميكرد.
? اينقدر خوب بود كه حتي براي دشمنش بد نميخواست. اگر كسي او را ناراحت ميكرد به جاي تلافي و نفرين برايش دعا ميكرد كه خدا هدايتش كند. براي پدر و مادر احترام خاصي قائل بود. اگر از دست ما ناراحت ميشد جسارت نميكرد.
?شايد اين حسن اخلاقش از شيري باشد كه مادرش با وضو به او ميداد. من به خاطر شغل نظاميام مدام در مأموريت بودم. به همين دليل خيلي كنار هم نبوديم اما در همان مدت كوتاه بودنم سعي ميكردم بيشتر وقتم را با خانواده بگذرانم.
?يادم است وقتي من از مأموريت برميگشتم، داود غريبي و گريه ميكرد اما دوباره كه ميخواستم به مأموريت بروم اينبار به خاطر رفتنم گريه ميكرد.
*(راوےپــــدرشھیــــد)*
?مــــــدافــــع حــــــرم
#شــھیــــدداوود_نــریمیــــسا?
#سݪام_بر_شھـــــدا
?﷽?
#سݪام_بر_شھـــــدا
عشــ❤️ـــق یعنی
طلـــــوع صبـــــح
به افق چشمان شما …
#ســــــلامــ …
#صبحتــــــون_شهــــدایــــے?