....
???????
??حڪیم مردی را دید ڪه بر ساحل دریایی نشسته است و به شدّت غم زده و محزون است و بر دنیا تأسف میخورد.
به او گفت: ای جوان! اگر در اوج بینیازی، در دریایی بودی و ڪشتیات شڪسته بود و در معرض هلاڪت قرار گرفته بودی آیا آرزو نداشتی ڪه آنچه داری از دست بدهی و از هلاڪت نجات یابی؟
❣جوان گفت: آری.
??حڪیم گفت: اگر بر تمام دنیا سلطنت داشتی ولی اطرافیانت قصد ڪشتن تو را داشتند آرزو نداشتی با از دست رفتن آنچه داری از شرّ دشمنانت نجات یابی؟
❣جوان پاسخ داد: آری
??حڪیم ادامه داد: تو هم اڪنون آن ثروتمند و آن سلطان هستی ڪه به آرزویت رسیدی
❣جوان از سخنان او آرامش یافت
??آیا های زندگیمان پاسخ خوبی برای تمام غمها و غصه های ماست
خـــــدایا ! خشڪی چشم ها از قساوت دل است
??خـــــدایا !
خشڪی چشم ها از قساوت دل است
و
?? آرزوهای بلند از فراموشی مرگ
فراموشی مرگ حڪایت از حب دنیا دارد
و حب دنیا می تواند سرچشمه ی بسیاری از گناهان شود
??چه پناهگاه امنی است نام تو،
تا آنگاه ڪه هراسان شوم،
بی واهمه به سویت بشتابم.
صاحبدلی" روزی به "پسرش" گفت:
??"صاحبدلی” روزی به “پسرش” گفت:
برویم زیر “درخت صنوبری” بنشینیم.
پسر در کنار پدر “راهی” شد.
??پدر دست در “جیب” کرد و مقداری “سکه طلا” از جیب خود بیرون آورد و بر زمین نهاد.
?? گفت: پسرم می خواهی “نصیحتی” به تو دهم که عمری تو را کار آید یا این سکه ها را بدهم که “رفع مشکلی اساسی” از زندگی خود بکنی؟
پسر فکری کرد و گفت:
??پدرم بر من “پند را بیاموز،” سکه ها را نمی خواهم، سکه برای رفع “یک مشکل” است ولی پند برای رفع مشکلاتی برای “تمام عمر.”
??پدرش گفت: سکه ها را بردار…
پسر پرسید: “پندی ندادی؟!”
پدر گفت:
??وقتی تو “طالب پندی” و سکه را گذاشتی و پند را بر داشتی، یعنی می دانی سکه ها را کجا هزینه کنی.!
و این؛
??"بزرگترین پند من برای تو بود.”
پسرم بدان “خدا” نیز چنین است…
اگر “مال دنیا” را رها کنی و دنبال “پند و حکمت” باشی، دنیا خودش به تو “رو می کند.”
??ولی اگر “دنیا را بگیری” یقین کن،
“علم و حکمت” از تو “گریزان” خواهد شد.
???????
#تلنگر
??????
❣#تلنگر
??به “یک روز” بعد از مردنم فکر می کنم؛
به آدم هایی که بیتابِ جای خالی من، گریه می کنند،
به خاطراتم که ناباورانه در ذهن عزیزانم، مرور خواهد شد
??به “یک سال” بعد از مردنم فکر می کنم؛
به آدم هایی که آخرین اشک هایشان را برای نبودنم می ریزند، و آماده می شوند برای فراموش کردنم، برای دلبستگی ها و دلخوشی های تازه!
??به “پنج سال” بعد از مردنم فکر می کنم؛
به آدم هایی که دیگر مرا یادشان رفته،
و به دنیایی که بدونِ وجود من هم پا برجاست!
??چه بیهوده زمانم برای دردهایی سپری شد که از من نبود،
برای دغدغه هایی که هیچ فایده ای برایم نداشت،
و افکار آزار دهنده ای، که فقط حواس مرا از زندگی ام پرت می کرد!
??چه رویاهایی که تا این لحظه در پستوی باورم سرکوب شد،
و چه کارهایی که باید می کردم اما نکردم !
??از همین ثانیه با خودم عهد می کنم برای آرزوهایم بجنگم.
برای بهتر شدن،
برای مفید بودن،
برای تمام اتفاقاتی که حال خودم و حال جهان را خوب می کند
??دیگر ثانیه ای را هدر نخواهم داد!
وقتی می دانم که قرار است یکی از همین روزها بی صدا بمیرم و بی رحمانه، لابلای چرخ دنده های زمان، فراموش شوم!
???????
#تلنگر
??????
❣#تلنگر
??به “یک روز” بعد از مردنم فکر می کنم؛
به آدم هایی که بیتابِ جای خالی من، گریه می کنند،
به خاطراتم که ناباورانه در ذهن عزیزانم، مرور خواهد شد
??به “یک سال” بعد از مردنم فکر می کنم؛
به آدم هایی که آخرین اشک هایشان را برای نبودنم می ریزند، و آماده می شوند برای فراموش کردنم، برای دلبستگی ها و دلخوشی های تازه!
??به “پنج سال” بعد از مردنم فکر می کنم؛
به آدم هایی که دیگر مرا یادشان رفته،
و به دنیایی که بدونِ وجود من هم پا برجاست!
??چه بیهوده زمانم برای دردهایی سپری شد که از من نبود،
برای دغدغه هایی که هیچ فایده ای برایم نداشت،
و افکار آزار دهنده ای، که فقط حواس مرا از زندگی ام پرت می کرد!
??چه رویاهایی که تا این لحظه در پستوی باورم سرکوب شد،
و چه کارهایی که باید می کردم اما نکردم !
??از همین ثانیه با خودم عهد می کنم برای آرزوهایم بجنگم.
برای بهتر شدن،
برای مفید بودن،
برای تمام اتفاقاتی که حال خودم و حال جهان را خوب می کند
??دیگر ثانیه ای را هدر نخواهم داد!
وقتی می دانم که قرار است یکی از همین روزها بی صدا بمیرم و بی رحمانه، لابلای چرخ دنده های زمان، فراموش شوم!
???????
#تلنگر
??????
❣#تلنگر
??به “یک روز” بعد از مردنم فکر می کنم؛
به آدم هایی که بیتابِ جای خالی من، گریه می کنند،
به خاطراتم که ناباورانه در ذهن عزیزانم، مرور خواهد شد
??به “یک سال” بعد از مردنم فکر می کنم؛
به آدم هایی که آخرین اشک هایشان را برای نبودنم می ریزند، و آماده می شوند برای فراموش کردنم، برای دلبستگی ها و دلخوشی های تازه!
??به “پنج سال” بعد از مردنم فکر می کنم؛
به آدم هایی که دیگر مرا یادشان رفته،
و به دنیایی که بدونِ وجود من هم پا برجاست!
??چه بیهوده زمانم برای دردهایی سپری شد که از من نبود،
برای دغدغه هایی که هیچ فایده ای برایم نداشت،
و افکار آزار دهنده ای، که فقط حواس مرا از زندگی ام پرت می کرد!
??چه رویاهایی که تا این لحظه در پستوی باورم سرکوب شد،
و چه کارهایی که باید می کردم اما نکردم !
??از همین ثانیه با خودم عهد می کنم برای آرزوهایم بجنگم.
برای بهتر شدن،
برای مفید بودن،
برای تمام اتفاقاتی که حال خودم و حال جهان را خوب می کند
??دیگر ثانیه ای را هدر نخواهم داد!
وقتی می دانم که قرار است یکی از همین روزها بی صدا بمیرم و بی رحمانه، لابلای چرخ دنده های زمان، فراموش شوم!
???????