آیت الله مجتهدی تهرانی(ره):
??آیت الله مجتهدی تهرانی(ره):
?یکی از فواید نماز جماعت (اول وقت) این است که به برکت امام زمان(عج) نماز های ما همگی مقبول می شود. زیرا اول وقت ، امام زمان (عج) نماز می خوانند.
ما در نماز می گوییم “ایاک نعبد” طلبه ها می دانند که “نعبد” صیغه مع الغیر است
من یک نفرم که در حال نماز خواندنم باید بگویم “اعبد” چرا می گویم “نعبد"؟
یعنی خدایا ما با همه ی بندگان خوب تو ، با امام زمان ، با خوب ها ، با اولیاء تو را عبادت می کنیم و نماز میخوانیم
پس تو هم یا باید نماز همه رو رد کنی یا نماز همه را قبول کنی. نماز همه را که نمی توانی رد کنی، چون نماز امام زمان (عج) هم در آن نماز ها هست،
پس ان شاءالله که نماز همگی تان قبول است.?
#ولایت_کجا_و_دنیا_کجا..
#ولایت_کجا_و_دنیا_کجا..
علّامه مجلسى قدس سره در كتاب « بحارالأنوار» مى گويد :
يونس به امام صادق عليه السلام عرض كرد:
ولايت شما و شناخت حقّ شما كه خداوند به من مرحمت فرموده از تمام دنيا نزد من محبوبتر است ، يونس مى گويد : وقتى چنين گفتم آثار خشم و غضب بر چهره مبارك آن حضرت ظاهر شد ، سپس فرمود :
?يا يونس قستنا بغير قياس، ما الدنيا وما فيها، هل هي إلّا سدّ فورة، أو ستر عورة؟ وأنت لك بمحبّتنا الحياة الدائمة.
ما را به چيزى كه نبايد قياس كنى مقايسه كردى ، ولايت ما را با دنيا قياس كردى ،
مگر دنيا و آنچه در آن است چيست ؟ آيا چيزى جز سير كردن شكم يا پوشاندن عورت است ؟
?امّا ولايت و محبّت ما سرچشمه حيات ابدى و سعادت هميشگى است.
?تحف العقول: 379
تا چهل روز هر روز مسبّحات را بخوان
تا چهل روز هر روز مسبّحات را بخوان
مرحوم شیخ حسن علی اصفهانی فرمودند: من با قدرت زیادی برای توفیق تشرّف به پیشگاه حضرت بقیه اللّه ارواحنا فداه تلاش كردم و در این راه ذكر و دعا و توسّلی كه بلد بودم فرو نگذاشتم ولی توفیق حاصل نشد،
شبی در عالم رؤیا به من گفته شد: شما در این راه موفق نخواهید شد، زیرا فلان صفت در شما هست، تا این صفت را داشته باشید لیاقت دیدار كعبه مقصود را نخواهید داشت، چون بیدار شدم توبه و انابه كردم و برای اصلاح خویشتن هر روز چند ساعت در حجره را میبستم و مشغول تلاوت قرآن میشدم، بعدها به نظرم رسید كه این مدت را در خارج شهر و در فضای آزاد در محضر قرآن باشم و لذا مدّتی طولانی همه روزه به صحرا میرفتم و ساعتها در محضر قرآن بودم و تلاش میكردم كه قرآن را با تدبیرو تعقّل تلاوت كنم و اعمال و عقاید خود را با آن تطبیق نمایم.
روزی مشغول تلاوت قرآن بودم، صدائی شنیدم كه به من گفت: «تا چهل روز هر روز مسبّحات را بخوان و شبهای جمعه سوره مباركه اسراء را بخوان، بعد از چهل روز من میآیم و تو را به محضر شریف حضرت بقیه اللّه ارواحنا فداه میبرم.
⬅️«مسبّحات» عبارتند از سورههایی كه با «سبح» «یسبح» «سبحان» آغاز میشوند و آنها عبارتند از سورههای - اسراء و حدید، حشر، صف، جمعه، تغابن، اعلی.
⬅️امام باقر (ع) میفرمایند: هر كس شبها پیش از آنكه بخوابد همه مسبّحات را بخواند نمیمیرد، جز اینكه حضرت قائم (ع) را درك كند و اگر قبل از ظهور آن حضرت بمیرد در بهشت همسایه حضرت رسول (ص) میشود،
و در مورد سوره اسراء را نیز امام صادق (ع) فرمودند: هر كس هر شب جمعه سوره اسراء را بخواند نمیمیرد جز اینكه حضرت قائم (ع) را درك كند و از یاران او باشد.
شیخ حسن علی اصفهانی میگوید: تا چهل روز هر روز مسبّحات را خواندم و شبهای جمعه سوره اسراء را خواندم، روز چهلم آن شخص آمد و گفت: بیا.
مقداری راه رفتم به درهای رسیدم در سرازیری دره به من گفت: من راهنما بودم من میروم هنگامی كه تو به آخر دره برسی وجود مقدس حضرت كعبه مقصود را بر فراز تپه خواهی دید.
چیزی نگذشت وجود مقدّس حضرت بقیه اللّه ارواحنا فداه را در هاله ای از نور بر فراز تپه دیدم،
فرمودند: اگر بخواهی یكبار دیگر مرا ببینی وعده من و شما در حرم مطهّر جدّ بزرگوارم علی بن موسی الرضا (ع)، این را فرمودند و از چشمم غایب شد، مدتها گریستم و مهیّای سفر شدم، در مدت چهل روز خودم را به مشهد مقدس رسانیدم، غسل كردم و وارد حرم شدم، كعبه مقصودم را باز در بالای سر امام رضا (ع) دیدار كردم حضرت فرمودند:
وعده من و شما در حرك مطهر جدّ بزرگوارم «امام» حسین (ع) این را فرمودند و از چشمم غایب شدند، شروع كردم به سر و صورت خود زدن، جمعیتی در اطراف من گرد آمدند كه چه شده؟ به هر شكلی بود بر خودم مسلط شدم و از میان جمعیت بیرون رفتم، 10 روز در مشهد اقامت نمودم و سپس راهی عتبات عالیات شدم.
دو ماه در راه بودم و بعد از دو ماه به سرزمین مقدس كربلا رسیدم، غسل كردم، وارد حرم حسینی شدم، خورشید امامت را در حرم امام حسین (ع) زیارت كردم و خود را بر قدمهای مباركش انداختم.
حضرت فرمودند: شیخ حسن حاجتت چیست؟
گفتم: آقا آنچه من فقط از شما میخواهم این است كه هر كجا باشم بتوانم شما را زیارت كنم،
⬅️فرمودند: هر وقت خواستی مرا زیارت كنی آیات آخر سوره مباركه حشر را با دعای عهد بخوان، این آیهها عبارتند از آیه «لَوْ أَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ عَلی جَبَلٍ» تا آخر سوره حشر از آیه 21 الی 24 و دعای عهد عبارت است از دعای «اَلّلهُمَّ رَبِّ النُّورِ الْعَظیم» كه محدث قمی در اواخر مفاتیح آورده است.
? هزار یک کلمه
شش هزار ختم قرآن در قبر
شش هزار ختم قرآن در قبر
سیده نفیسه دختر حسن بن زید که پسر امام حسن مجتبی (علیه السلام) است در سال 145 در مکه متولد شد و در مدینه نشو و نما کرد، روزها پیوسته روزه می گرفت و شبها را به عبادت بسر می برد، او ثروتمند بود و از ثروت خود به زمین گیران و مریض ها و عموم مردم احسان می کرد، سی مرتبه نیز به حج مشرف شد که اکثر آن با پای پیاده بود.
زینب دختر برادر نفیسه گفت: چهل سال تمام عمه ام را خدمت کردم و در این مدت ندیدم شبی بخوابد و یا روزی افطار کند، پیوسته شبها را به قیام و روزها را به روزه می گذراند، به او گفتم: با خود مدارا نمی کنی؟ جواب داد: چگونه با نفسم رفق و مدارا کنم، با اینکه در جلو، عقباتی دارم که از آنها نمی گذرد مگر مردمان رستگار.
جناب نفیسه از شوهر خود (اسحاق) دو فرزند داشت یکی به نام قاسم و دیگری ام کلثوم، سالی با شوهرش به زیارت حضرت ابراهیم خلیل (علیه السلام) مشرف شد، در مراجعت به مصر تشریف آورد، و در منزلی سکنی گزید. در همسایگی آنها دختر یهودی نابینایی بود، یک روز به آب وضوی نفیسه تبرک جست، در همان حین چشمش روشن شد، و بعد از آن یهودیان بسیاری اسلام آوردند و اهل مصر در حق آن مخدره بسیار عقیده پیدا کردند و از نفیسه خواهش کردند در مصر توقف کند، او نیز در مصر توقف نمود، تا اینکه در همانجا از دنیا رفت.
آن مخدره قبری به دست خویش برای خود کنده بود و پیوسته در آن قبر داخل می شد، نماز می خواند و قرآن تلاوت می کرد، و شش هزار ختم قرآن در آن قبر نمود تا اینکه در ماه رمضان سال 208 از دنیا رفت و هنگام احتضار، روزه بود، اطرافیان او را امر به افطار کردند فرمود: واعجبا، سی سال است که از خداوند متعال مسئلت می کنم با حالت روزه از دنیا بروم و اکنون که روزه هستم افطار کنم؟!
شروع کرد به خواندن سوره مبارکه انعام و همین که رسید به آیه مبارکه لهم دارالسلام عند ربهم از دنیا رفت.
نقل شده که بعد از وفات نفیسه شوهرش اسحاق موتمن پسر حضرت صادق (علیه السلام) خواست بدن او را به مدینه معظمه منتقل کند و در بقیع دفن نماید، اهل مصر اجتماع نمودند و درخواست کردند که آن مخدره را در مصر بگذارند برای تبرک و تیمّن، و حتی مال بسیاری بذل کردند، اما اسحاق راضی نشد، تا آنکه در خواب پیغمبر صلی الله علیه و آله را دید که فرمودند:
درباره نفیسه با اهل مصر معارضه مکن چرا که به واسطه برکت او بر آنها رحمت نازل می شود. سرانجام راضی شد که او را در مصر دفن کنند
علامه تهرانی (ره) :
علامه تهرانی (ره) :
هر عمل واجب و مستحب نوری دارد ، مثلا نمازشب یا قرآن خواندن نوری دارد که در کسی که اهلش نیست پیدا نمی کنید
تفکرقرانی
#حجره_ایکه_هنوز_معطر_بود
#حجره_ایکه_هنوز_معطر_بود
مرحوم حاج شیخ جعفرآقای مجتهدی میگویند:
هنگامی که مقررشدازعتبات عالیات به ایران بازگردم٬ درمسیری که می پیمودم به کرمانشاه رسیدم٬ وضمن عبوراز خیابان های آن شهرمدرسه علمیه ای نظرمرا به خود معطوف کردکه بنایی قدیمی داشت وطالبان علوم دینی درآن رفت وآمد داشتند.
به پیرمردی که سرایدارمدرسه بود٬ مراجعه کردم وازاو خواستم که برای بیتوته موقت حجره ای دراختیارم بگذارد٬زیرا پیاده روی چند ساعته خسته ام کرده بود و نیاز به استراحت داشتم.
سرایدارمدرسه حجره ی نسبتا تروتمیزی را برای سکونت من پیشنهاد کرد که به جهاتی نپسندیدم و درمیان حجره های مدرسه تنها حجره ای که مرا به جانب خود فرا می خواند حجره ای بود به ظاهر متروکه وغیرقابل سکونت!
هنگامی که نظرم را با سرایداردرمیان گذاشتم٬ بسیارتعجب کرد و گفت:
آقا سالهاست که این حجره نیازبه مرمت اساسی دارد وکسی حاضربه سکونت درآن نیست! ودر و پیکر درستی ندارد. من در عجبم که شما چرااصرار به سکونت درآن دارید؟!
به اوگفتم اگرچه ظاهر خراب و ویرانی دارد٬ ولی باطن آن آباد است وفضایی دارد خاطر نواز و دلگشا!
سرایدارپیرازشنیدن سخن من دچارتعجب شده بود٬ درحالی که شانه های خود را بالا می انداخت گفت: میل٬ میل شماست! لااقل اجازه بدهید گرد غربت را از درودیوار آن برگیرم!
گفتم اقامت من دراین حجره چند ساعتی به درازا نمی کشد و به زودی رفع زحمت خواهم کرد. شما اگر درحق من محبت کنید و زیراندازی در اختیارم بیشتر ممنون خواهم شد.
سرایدار گلیمی آورد وبا نان و پنیرو استکانی چای با گرمی به پذیرایی من پرداخت و رسم محبت نوازی را با محبت های بی شایبه خود کامل ساخت و بعد مرا برای استراحت تنها گذاشت وچشمداشتی جز دعای خیر از من نداشت.
از در ودیوارحجره صفا می بارید تردیدی نداشتم که اقامتگاه اهل حالی بوده است که پس از سالها هنوز از بوی عشق معطراست وبه نور عشق معطر!
به یاد دعای عرفه افتادم و مناجات مولایم حسین(ع) در صحرای عرفات با خداوند قاضی الحاجات. فرات اشکم راه بی قراری گرفت ودل کربلایی ام جانب زاری.
درهمان اثنا غزل دل انگیزی از طهماست قلی خان (وحدت) کرمانشاهی به خاطرم آمد٬ که شوری بیدلانه داشت وجاذبه ای عارفانه٬ به خواندن اش سرگرم شدم:
دل بی تو تمنا نکند کوی منا را
زیرا که صفایی نبود بی تو صفا را
ای دوست مرانم زدرخویش خدا را
کز پیش نرانند شهان خیل گدا را
بازآی که تافرش کنم دیده به راهت حیفست که برخاک نهی آن کف پارا
ازدست مده باده کاین صیقل ارواح بزداید از آیینه ی دل زنگ ریا را
زاهد!توورب ارنی این چه تمناست
با دیده خودبین نتوان دید خدا را
هرگز نبری راه به سر منزل الا
تا مرحله پیما نشوی وادی لا را
چو دوربه عاشق برسد ساقی دوران
در دور تسلسل فکند جام بلا را
آتش به جهانی زند ار سوخته جانی
بر دامن معبود زند دست دعا را
درحضرت جانان سخن خویش مگویید قدری نبود دربرخورشید سها را
وحدت که بود زنده خضروارمگرخورد
از چشمه حیوان فنا آب بقا را؟
به هنگام خداحافظی از پیرمرد سرایدار مدرسه پرسیدم:
آیا به خاطر داری که در این حجره کدام سوخته جانی خلوت گزیده بود.
گفت: هنوزگلخروش شبانه او را بیاد دارم٬همین غزلی راکه می خواندی٬ بیدلانه می خواند وآتش به جان حجره نشینان می نشاند! وحدت کرمانشاهی سالها درهمین حجره اقامت داشت.
هنگامی که این حجره را برگزیدی دریافتم که از شوریده دلانی و وقتی که این غزل وحدت را خواندی٬ خاطره های گذشته ام را زنده کردی.
با اینکه درمیان وحدت کرمانشاهی و حضرت آقای مجتهدی به اندازه یک نسل فاصله است٬ ملاحظه می کنید که اینان چقدر به هم نزدیک اند!
گویی که سالها با هم معاشر بوده اند اگرچه باهم معاصر نبوده اند!
این راز و رمزهای بیدلانه را دل آگاهانی درمی یابند که از التهاب عشق درتابند وچونان آفتاب عشق در التهاب:
از آن به دیر مغانم عزیز می دارند
که آتشی که نمیرد٬همیشه دردل ماست