شهید «شیخ فضلالله نوری» از جمله روحانیونی بود که
شهید «شیخ فضلالله نوری» از جمله روحانیونی بود که در پیروزی نهضت مشروطه نقش مهمی ایفا کرد اما پس از مشاهده انحراف این نهضت بنای مخالفت با روشنفکران غربزده گذاشت. او خواستار «مشروطه مشروعه» بود و مشروطهای را که بنای آن برپایه قوانین اسلامی کشورهای غربی و الگوبرداری از تمدن و فرهنگ غربی بود را رد میکرد و این منجر شد تا بالاخره شیخ فضلالله را اعدام کنند و برخی از مردمی هم که زمانی او را مرجع تقلید خود میدانستند حال به جنازه او بیحرمتی کنند و این نشان از کار فرهنگی عمیق انگلیسیها روی توده مردم میدهد. وقتی محاکمه صورت میگرفت، در بیرون مشغول آمادهسازی جایگاه اعدام وی بودند. هنگامی که میخواستند او را برای اعدام ببرند، اجازه خواندن نماز عصر را به وی ندادند و ایشان را به سوی جایگاه اعدام راهنمایی کردند.
وقتی به در نظیمه رسید رو به آسمان کرد و گفت: «افوض امری الی الله ان الله بصیر بالعباد» و حدود یک ساعت و نیم به غروب روز ۱۳ رجب ۱۳۲۷ قمری بود. وقتی به پایه دار نزدیک شد، برگشت و مستخدم خود را صدا زد و مهرهای خود را به او داد تا خرد کند، مبادا بعد از او به دست دشمنانش بیفتد و برای او پروندهسازی کنند. پس از آن عصا و عبایش را به میان جمعیت انداخت و روی چهارپایه رفت و قریب ۱۰ دقیقه برای مردم صحبت کرد و فرمود: خدایا! تو خودت شاهد باش من آنچه را که باید بگویم به این مردم گفتم خدایا تو خودت شاهد باش که من برای این مردم به قرآن تو قسم یاد کردم، گفتند قوطی سیگارش بود. خدایا تو خودت شاهد باش در این دم آخر باز هم به این مردم میگویم که مؤسس این اساس لامذهبان هستند که مردم را فریب دادهاند؛ این اساس مخالف اسلام است. محاکمه من و شما مردم بماند پیش پیغمبر محمد بن عبدالله صلیاللهعلیهوآله. آنگاه عمامه را از سر برداشته و فرمود: از سر من این عمامه را برداشتند، از سر همه برخواهند داشت.
در آستانه اعدام یکی از رجال وقت با عجله برای او پیغام آورد که شما این مشروطه را امضا کنید و خود را از کشتن برهانید و او در جواب فرمود: «دیشب رسول خدا صلیاللهعلیهوآله را در خواب دیدم، فرمودند: «فردا شب میهمان منی». من چنین امضایی نخواهم کرد». طناب دار به گردن وی انداخته شد و لحظاتی بعد پیکر بیجان وی برفراز دار باقی مانده بود. دسته موزیک شروع به نواختن کرد و مردم از جمله پسر شیخ کف میزدند و شادی میکردند. و چه بیاحترامیهایی که به جنازه شیخ نکردند. پس از اینکه آقا، جان تسلیم کرد، دسته موزیک نظمیه پای دار آمد و همانجا وسط حلقه شروع کرد به زدن. مجاهدین با تفنگهایشان همینطور میرقصیدند. شنیدم که بعضیها میگفتند: «شیخ فضله به درک رفت!» از بالای ایوان نظمیه یک کسی فریاد کشید و به مردم گفت: «همچین دست بزنید که صداش تو سفارت به گوشش برسه!» یعنی به گوش «محمدعلیشاه».در اثر تلاطم و توفان که دائماً جسد را بالای دار تکان میداد، یک مرتبه طناب از گردن آقا پاره شد و نعش به زمین افتاد! جنازه را آوردند توی حیاط نظمیه، همه میخواستند خود را به جنازه برسانند؛ دور نعش را گرفتند؛ آنقدر با قنداقه تفنگ و لگد به نعش آقا زدند که خونابه از سر و صورت، دماغ و دهنش روی گونهها و محاسنش سرازیر شد. هرکه هرچه در دست داشت میزد؛ آنهایی که دستشان به نعش نمیرسید، تف میانداختند. یک مرتبه دیدم یک نفر از سران مجاهدین، مرد تنومند و چهارشانهای بود، وارد حیاط نظمیه شد. جلو آمد و بالای جنازه ایستاد، و کاری وقیحانه انجام داد و بیحرمتی کرد…
مرحوم جلال آل احمد در کتاب «غرب زدگی» در باره اعدام شیخ فضل الله نوری می نویسد:« من نعش آن بزرگوار را بر سر دار همچون پرچمی می دانم که به علامت استیلای غرب زدگی پس از دویست سال بر بام مملکت ما افراخته شد و اکنون در لوای این پرچم ما شبیه به قومی از خود بیگانه ایم.»
? آل احمد ، جلال « غرب زدگی»
عنايت اميرالمومنين به آقا جمال الدين نجفي
عنايت اميرالمومنين به آقا جمال الدين نجفي
در كتاب كيمياي سعادت حكايت زير در باره حاج آقا جمال الدين نجفي نقل شده:
آية الله عصار در حالی که اشک می ریخت در درس اسفار برای ما نقل می کرد: حضرت آیت الله حاج آقا جمال نجفی اصفهانی که در آن زمان از طرف پهلوی به تهران تبعید و در مسجد حاج سیّد عزیزالله بازار اقامه جماعت می فرمودند و صبح ها در مدرسه مروی تدریس می کردند، و درس وی به قدری عالی و پر محتوا بود که مدرسه مروی مملو از علما و فضلا و اهل علم، برای استفاده از درس ایشان می شد، به طوری که بعضی از ائمه جماعات نسبت به ایشان اظهار حسادت می کردند و ایشان محسود آنها قرار مي گرفت.
آنها جلسه ای گرفتند که ایشان بی سواد است و اصفهانی بازی درآورده و روحانیون را به دور خود جمع نموده است. قرار گذاشتند که حاج آقا جمال اصفهانی را در سه درس امتحان نمایند؛ اوّل در فلسفه، دوم درفقه، سوم دراصول. آقای عصّار فرمودند: آن کسی که مأمور شد ایشان را در فلسفه یعنی اسفار امتحان کند من بودم و دو نفر دیگر که اسامی آنها را فراموش کرده ام مأمور امتحان فقه و اصول از ایشان شدند، و بنا شد که ما سه نفر برویم در درس او، هر کدام در گوشه ای در جمعیت نشسته و در بین درس از او سؤال نمايیم.
من (عصّار ) کتاب اسفار را همراه خود بردم. در بین درس وقتی حاج آقا جمال نجفی اصفهانی در یک مطلب فلسفی توضیحاتی می¬داد من از اسفار از او اشکال کردم. ایشان از بالای منبر به من توجّه نمودند و فرموند: من این طور جواب شما را نمی دهم، شما اسفار را استخاره ای باز کنید و اوّل صفحه را بخوانید. من چنین کردم و سطر اوّل صفحه را خواندم؛ فرمود: کافی است. و بعد تمام صفحه مزبور را به طور صحیح از حفظ خواند و ترجمه فرمود شما آمده اید مرا امتحان کنید؟ من از خودم هیچ ندارم، هر چه دارم از مولاي متقیان علی بن ابی طالب (ع) است.
بعد حاج آقا جمال از کرامات و معجزات امیرالمؤمنین عليه السلام داستانی نقل فرمود؛ فرمود: من چهل سال در نجف تحصیل کردم، بعد ازآن که به درجه اجتهاد و مراحل بالای علمی رسیدم، پدرم از اصفهان جمعی از علما و تجّار را فرستاد تا بنده به اصفهان برگردم و سرپرستی و ریاست حوزه علمیه اصفهان را برعهده بگیرم.
شبی که بنا بود فردای آن از نجف به سمت ایران حرکت کنیم ناگهان مبتلا به مرض حصبه شدم و تا چهل روز بی هوش بودم. بعد ازچهل روز خداوند تفضّل فرمود و من عرق نموده به هوش آمدم. بعد دیدم آن چه از اول عمر فرا گرفته بودم، یعنی همه معلوماتم را فراموش کرده ام، کأن لم یکن شیئاً مذکوراً.بعد مضطرب شدم و در آن حال به خدمت مولاي متقیان امیرالمؤمنین رسیدم و شروع به تضرع و گریه نمودم و عرض کردم: آقا، چهل سال سر سفره علم شما توشه ها برداشتم و الآن که می خواهم به وطن برگردم دستم خالی است؛ شما دریای کرم هستيد.
در این حال مرحوم عصّار گریه می کرد مرحوم آیت الله حاج آقا جمال فرمود: از بس گریه کردم حالت نوم و یقظه به من دست داد و مولا را دیدم که آقا انگشت عسلی در دهانم گذارد و مرا نوازش نمود. به هوش آمدم، وقتی برگشتم به منزل دیدم آن چه که ازاول عمر تا به حال خوانده ام همه را حفظم.
بعد حاج آقا جمال گریه کرد و فرمود: آقایان من ازخودم هیچ ندارم، هرچه دارم ازآقا و مولایم امیرالمؤمنین عليه السلام است؛ شما بیاید مرا امتحان کنید، من تمام کتب درسی را به فضل خدا و توجّه امیر المؤمنین عليه السلام از حفظم.
آقای عصّار در این جا گریه می کرد و می فرمود: وقتی این داستان را حاج آقا جمال بیان فرمودند انقلابی درآن جمعیت روحانی بر پا شد و من برخاستم و نعلین آن بزرگوار را به چشم های خود مالیده و خودم را بدان متبرک نمودم.
یکی از دوستان حاج شیخ رجبعلی خیاط میفرمایند درسفری که با حاج شیخ به اصفهان وتخت فولاد رفته بودیم ایشان با اشاره به قبر حاج اقاجمال فرمودند صاحب این قبر استاد بنده بودند .
همچنین فرمودند:منبرهای حاج اقا جمال عاشق خدا درست میکرد.
لازم به ذکر است که ايشان در تخت فولاداصفهان درتكيه مادرشاهزاده مدفون مي باشند.
?:حکایات تخت فولاد
عنايت اميرالمومنين به آقا جمال الدين نجفي
عنايت اميرالمومنين به آقا جمال الدين نجفي
در كتاب كيمياي سعادت حكايت زير در باره حاج آقا جمال الدين نجفي نقل شده:
آية الله عصار در حالی که اشک می ریخت در درس اسفار برای ما نقل می کرد: حضرت آیت الله حاج آقا جمال نجفی اصفهانی که در آن زمان از طرف پهلوی به تهران تبعید و در مسجد حاج سیّد عزیزالله بازار اقامه جماعت می فرمودند و صبح ها در مدرسه مروی تدریس می کردند، و درس وی به قدری عالی و پر محتوا بود که مدرسه مروی مملو از علما و فضلا و اهل علم، برای استفاده از درس ایشان می شد، به طوری که بعضی از ائمه جماعات نسبت به ایشان اظهار حسادت می کردند و ایشان محسود آنها قرار مي گرفت.
آنها جلسه ای گرفتند که ایشان بی سواد است و اصفهانی بازی درآورده و روحانیون را به دور خود جمع نموده است. قرار گذاشتند که حاج آقا جمال اصفهانی را در سه درس امتحان نمایند؛ اوّل در فلسفه، دوم درفقه، سوم دراصول. آقای عصّار فرمودند: آن کسی که مأمور شد ایشان را در فلسفه یعنی اسفار امتحان کند من بودم و دو نفر دیگر که اسامی آنها را فراموش کرده ام مأمور امتحان فقه و اصول از ایشان شدند، و بنا شد که ما سه نفر برویم در درس او، هر کدام در گوشه ای در جمعیت نشسته و در بین درس از او سؤال نمايیم.
من (عصّار ) کتاب اسفار را همراه خود بردم. در بین درس وقتی حاج آقا جمال نجفی اصفهانی در یک مطلب فلسفی توضیحاتی می¬داد من از اسفار از او اشکال کردم. ایشان از بالای منبر به من توجّه نمودند و فرموند: من این طور جواب شما را نمی دهم، شما اسفار را استخاره ای باز کنید و اوّل صفحه را بخوانید. من چنین کردم و سطر اوّل صفحه را خواندم؛ فرمود: کافی است. و بعد تمام صفحه مزبور را به طور صحیح از حفظ خواند و ترجمه فرمود شما آمده اید مرا امتحان کنید؟ من از خودم هیچ ندارم، هر چه دارم از مولاي متقیان علی بن ابی طالب (ع) است.
بعد حاج آقا جمال از کرامات و معجزات امیرالمؤمنین عليه السلام داستانی نقل فرمود؛ فرمود: من چهل سال در نجف تحصیل کردم، بعد ازآن که به درجه اجتهاد و مراحل بالای علمی رسیدم، پدرم از اصفهان جمعی از علما و تجّار را فرستاد تا بنده به اصفهان برگردم و سرپرستی و ریاست حوزه علمیه اصفهان را برعهده بگیرم.
شبی که بنا بود فردای آن از نجف به سمت ایران حرکت کنیم ناگهان مبتلا به مرض حصبه شدم و تا چهل روز بی هوش بودم. بعد ازچهل روز خداوند تفضّل فرمود و من عرق نموده به هوش آمدم. بعد دیدم آن چه از اول عمر فرا گرفته بودم، یعنی همه معلوماتم را فراموش کرده ام، کأن لم یکن شیئاً مذکوراً.بعد مضطرب شدم و در آن حال به خدمت مولاي متقیان امیرالمؤمنین رسیدم و شروع به تضرع و گریه نمودم و عرض کردم: آقا، چهل سال سر سفره علم شما توشه ها برداشتم و الآن که می خواهم به وطن برگردم دستم خالی است؛ شما دریای کرم هستيد.
در این حال مرحوم عصّار گریه می کرد مرحوم آیت الله حاج آقا جمال فرمود: از بس گریه کردم حالت نوم و یقظه به من دست داد و مولا را دیدم که آقا انگشت عسلی در دهانم گذارد و مرا نوازش نمود. به هوش آمدم، وقتی برگشتم به منزل دیدم آن چه که ازاول عمر تا به حال خوانده ام همه را حفظم.
بعد حاج آقا جمال گریه کرد و فرمود: آقایان من ازخودم هیچ ندارم، هرچه دارم ازآقا و مولایم امیرالمؤمنین عليه السلام است؛ شما بیاید مرا امتحان کنید، من تمام کتب درسی را به فضل خدا و توجّه امیر المؤمنین عليه السلام از حفظم.
آقای عصّار در این جا گریه می کرد و می فرمود: وقتی این داستان را حاج آقا جمال بیان فرمودند انقلابی درآن جمعیت روحانی بر پا شد و من برخاستم و نعلین آن بزرگوار را به چشم های خود مالیده و خودم را بدان متبرک نمودم.
یکی از دوستان حاج شیخ رجبعلی خیاط میفرمایند درسفری که با حاج شیخ به اصفهان وتخت فولاد رفته بودیم ایشان با اشاره به قبر حاج اقاجمال فرمودند صاحب این قبر استاد بنده بودند .
همچنین فرمودند:منبرهای حاج اقا جمال عاشق خدا درست میکرد.
لازم به ذکر است که ايشان در تخت فولاداصفهان درتكيه مادرشاهزاده مدفون مي باشند.
?:حکایات تخت فولاد
حضرت آقای حاج شیخ جعفر آقای مجتهدی نقل میکنند:
حضرت آقای حاج شیخ جعفر آقای مجتهدی نقل میکنند: یک روز مشغول تلاوت قرآن بودم که به این آیه برخوردم
《کل نفس بما کسبت رهینه الا اصحاب الیمین》
به فکر افتادم که اصحاب یمین چه کسانی هستند که در روز قیامت همه در گرو اعمالشان هستند الا آنها؟
هرچه جستجو کردم متوجه این مطلب نشدم تا اینکه طی مکاشفه ای خدمت حضرت امیر(علیه السلام) رسیدم و به ایشان عرض کردم: مولای من اصحاب یمین چه کسانی هستند که در گرو عملشان نمی باشند؟
حضرت فرمودند: شیخ جعفر شما که اهل حساب وعدد هستید، چطور کلمه یمین را حساب نکردید.
هنگامی که کلمه یمین را به ابجد حساب کردم متوجه شدم که عدد ۱۱۰حاصل می شود، در آن موقع فهمیدم که “کل نفس بما کسبت رهینه الا شیعیان حضرت علی علیه السلام"، یعنی فردای قیامت همه گرفتار حساب و کتاب اعمالشان هستند مگر پیروان حضرت امیرالمومنین(علیه السلام) که به عنایت وشفاعت حضرت حساب وکتابی بر آنها نیست.
?منبع: لاله ای از ملکوت
حضرت آقای حاج شیخ جعفر آقای مجتهدی نقل میکنند:
حضرت آقای حاج شیخ جعفر آقای مجتهدی نقل میکنند: یک روز مشغول تلاوت قرآن بودم که به این آیه برخوردم
《کل نفس بما کسبت رهینه الا اصحاب الیمین》
به فکر افتادم که اصحاب یمین چه کسانی هستند که در روز قیامت همه در گرو اعمالشان هستند الا آنها؟
هرچه جستجو کردم متوجه این مطلب نشدم تا اینکه طی مکاشفه ای خدمت حضرت امیر(علیه السلام) رسیدم و به ایشان عرض کردم: مولای من اصحاب یمین چه کسانی هستند که در گرو عملشان نمی باشند؟
حضرت فرمودند: شیخ جعفر شما که اهل حساب وعدد هستید، چطور کلمه یمین را حساب نکردید.
هنگامی که کلمه یمین را به ابجد حساب کردم متوجه شدم که عدد ۱۱۰حاصل می شود، در آن موقع فهمیدم که “کل نفس بما کسبت رهینه الا شیعیان حضرت علی علیه السلام"، یعنی فردای قیامت همه گرفتار حساب و کتاب اعمالشان هستند مگر پیروان حضرت امیرالمومنین(علیه السلام) که به عنایت وشفاعت حضرت حساب وکتابی بر آنها نیست.
?منبع: لاله ای از ملکوت
حضرت آقای حاج شیخ جعفر آقای مجتهدی نقل میکنند:
حضرت آقای حاج شیخ جعفر آقای مجتهدی نقل میکنند: یک روز مشغول تلاوت قرآن بودم که به این آیه برخوردم
《کل نفس بما کسبت رهینه الا اصحاب الیمین》
به فکر افتادم که اصحاب یمین چه کسانی هستند که در روز قیامت همه در گرو اعمالشان هستند الا آنها؟
هرچه جستجو کردم متوجه این مطلب نشدم تا اینکه طی مکاشفه ای خدمت حضرت امیر(علیه السلام) رسیدم و به ایشان عرض کردم: مولای من اصحاب یمین چه کسانی هستند که در گرو عملشان نمی باشند؟
حضرت فرمودند: شیخ جعفر شما که اهل حساب وعدد هستید، چطور کلمه یمین را حساب نکردید.
هنگامی که کلمه یمین را به ابجد حساب کردم متوجه شدم که عدد ۱۱۰حاصل می شود، در آن موقع فهمیدم که “کل نفس بما کسبت رهینه الا شیعیان حضرت علی علیه السلام"، یعنی فردای قیامت همه گرفتار حساب و کتاب اعمالشان هستند مگر پیروان حضرت امیرالمومنین(علیه السلام) که به عنایت وشفاعت حضرت حساب وکتابی بر آنها نیست.
?منبع: لاله ای از ملکوت