عنايت اميرالمومنين به آقا جمال الدين نجفي
عنايت اميرالمومنين به آقا جمال الدين نجفي
در كتاب كيمياي سعادت حكايت زير در باره حاج آقا جمال الدين نجفي نقل شده:
آية الله عصار در حالی که اشک می ریخت در درس اسفار برای ما نقل می کرد: حضرت آیت الله حاج آقا جمال نجفی اصفهانی که در آن زمان از طرف پهلوی به تهران تبعید و در مسجد حاج سیّد عزیزالله بازار اقامه جماعت می فرمودند و صبح ها در مدرسه مروی تدریس می کردند، و درس وی به قدری عالی و پر محتوا بود که مدرسه مروی مملو از علما و فضلا و اهل علم، برای استفاده از درس ایشان می شد، به طوری که بعضی از ائمه جماعات نسبت به ایشان اظهار حسادت می کردند و ایشان محسود آنها قرار مي گرفت.
آنها جلسه ای گرفتند که ایشان بی سواد است و اصفهانی بازی درآورده و روحانیون را به دور خود جمع نموده است. قرار گذاشتند که حاج آقا جمال اصفهانی را در سه درس امتحان نمایند؛ اوّل در فلسفه، دوم درفقه، سوم دراصول. آقای عصّار فرمودند: آن کسی که مأمور شد ایشان را در فلسفه یعنی اسفار امتحان کند من بودم و دو نفر دیگر که اسامی آنها را فراموش کرده ام مأمور امتحان فقه و اصول از ایشان شدند، و بنا شد که ما سه نفر برویم در درس او، هر کدام در گوشه ای در جمعیت نشسته و در بین درس از او سؤال نمايیم.
من (عصّار ) کتاب اسفار را همراه خود بردم. در بین درس وقتی حاج آقا جمال نجفی اصفهانی در یک مطلب فلسفی توضیحاتی می¬داد من از اسفار از او اشکال کردم. ایشان از بالای منبر به من توجّه نمودند و فرموند: من این طور جواب شما را نمی دهم، شما اسفار را استخاره ای باز کنید و اوّل صفحه را بخوانید. من چنین کردم و سطر اوّل صفحه را خواندم؛ فرمود: کافی است. و بعد تمام صفحه مزبور را به طور صحیح از حفظ خواند و ترجمه فرمود شما آمده اید مرا امتحان کنید؟ من از خودم هیچ ندارم، هر چه دارم از مولاي متقیان علی بن ابی طالب (ع) است.
بعد حاج آقا جمال از کرامات و معجزات امیرالمؤمنین عليه السلام داستانی نقل فرمود؛ فرمود: من چهل سال در نجف تحصیل کردم، بعد ازآن که به درجه اجتهاد و مراحل بالای علمی رسیدم، پدرم از اصفهان جمعی از علما و تجّار را فرستاد تا بنده به اصفهان برگردم و سرپرستی و ریاست حوزه علمیه اصفهان را برعهده بگیرم.
شبی که بنا بود فردای آن از نجف به سمت ایران حرکت کنیم ناگهان مبتلا به مرض حصبه شدم و تا چهل روز بی هوش بودم. بعد ازچهل روز خداوند تفضّل فرمود و من عرق نموده به هوش آمدم. بعد دیدم آن چه از اول عمر فرا گرفته بودم، یعنی همه معلوماتم را فراموش کرده ام، کأن لم یکن شیئاً مذکوراً.بعد مضطرب شدم و در آن حال به خدمت مولاي متقیان امیرالمؤمنین رسیدم و شروع به تضرع و گریه نمودم و عرض کردم: آقا، چهل سال سر سفره علم شما توشه ها برداشتم و الآن که می خواهم به وطن برگردم دستم خالی است؛ شما دریای کرم هستيد.
در این حال مرحوم عصّار گریه می کرد مرحوم آیت الله حاج آقا جمال فرمود: از بس گریه کردم حالت نوم و یقظه به من دست داد و مولا را دیدم که آقا انگشت عسلی در دهانم گذارد و مرا نوازش نمود. به هوش آمدم، وقتی برگشتم به منزل دیدم آن چه که ازاول عمر تا به حال خوانده ام همه را حفظم.
بعد حاج آقا جمال گریه کرد و فرمود: آقایان من ازخودم هیچ ندارم، هرچه دارم ازآقا و مولایم امیرالمؤمنین عليه السلام است؛ شما بیاید مرا امتحان کنید، من تمام کتب درسی را به فضل خدا و توجّه امیر المؤمنین عليه السلام از حفظم.
آقای عصّار در این جا گریه می کرد و می فرمود: وقتی این داستان را حاج آقا جمال بیان فرمودند انقلابی درآن جمعیت روحانی بر پا شد و من برخاستم و نعلین آن بزرگوار را به چشم های خود مالیده و خودم را بدان متبرک نمودم.
یکی از دوستان حاج شیخ رجبعلی خیاط میفرمایند درسفری که با حاج شیخ به اصفهان وتخت فولاد رفته بودیم ایشان با اشاره به قبر حاج اقاجمال فرمودند صاحب این قبر استاد بنده بودند .
همچنین فرمودند:منبرهای حاج اقا جمال عاشق خدا درست میکرد.
لازم به ذکر است که ايشان در تخت فولاداصفهان درتكيه مادرشاهزاده مدفون مي باشند.
?:حکایات تخت فولاد