#پنجشنبه_های_دلتنگی
???????
#پدرانه
به
زبان
نمیآورد
دلتنگی اش را
رسم #پدرها چنین است
دلتنگ اند
اما
در سڪوت …
#پنجشنبه_های_دلتنگی
???????
#پنجشنبه_های_دلتنگی
???????
پنج شنبه است …
وعده دیدار #مادر با #فرزند !
تو هم دلت پر ڪشید ؛
به ڪربلا که نشد برویم
به گلزار #شهدا می شود …
#شهدا_را_یاد_ڪنید
#با_ذڪر_صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
#پنجشنبه_های_دلتنگی
#السلام_ایها_غریب
?⃟✨
#السلام_ایها_غریب
#سلام_امام_زمان
شوقِدیدارتوسررفتزپیمانہما
ڪِیقدممینهیاۍشاهبہویرانہما
ماهنوزاۍنفستگرم،پرازتابوتبیم
سروسامانبدهبرایندلِدیوانہما
??|↫ #السݪامعلیڪیابقیةاللھ
طبق فرمایش امام خامنہ اے ؛
طبق فرمایش امام خامنہ اے ؛
« نگہ داشتن یاد #شهدا ، کم تر از #شهادت نیست … »
مستمند و ثروتمند
حکایتی از کتاب #داستان_راستان
? مستمند و ثروتمند
رسول اكرم (ص) طبق معمول، در مجلس خود نشسته بود. ياران گرداگرد حضرتش حلقه زده او را مانند نگين انگشتر در ميان گرفته بودند.
در اين بين يكي از مسلمانان - كه مرد فقير ژنده پوشی بود - از در رسيد. و طبق سنت اسلامي - كه هر كس در هر مقامي هست، همين كه وارد مجلسي می شود بايد ببيند هر كجا جای خالی هست همانجا بنشيند، و يک نقطه مخصوص را به عنوان اين كه شأن من چنين اقتضا مي كند در نظر نگيرد - آن مرد به اطراف متوجه شد، در نقطه ای جايی خالی يافت، رفت و آنجا نشست. از قضا پهلوی مرد متعين و ثروتمندی قرار گرفت. مرد ثروتمند جامه های خود را جمع كرد
و خودش را به كناری كشيد، رسول اكرم كه مراقب رفتار او بود به او رو كرد و گفت: ترسيدي كه چيزي از فقر او به تو بچسبد؟!
- نه، يا رسول الله!
- ترسيدي كه چيزي از ثروت تو به او سرايت كند؟
- نه، يا رسول االله !
- ترسيدي كه جامه هايت كثيف و آلوده شود؟
- نه يا رسول االله !
- پس چرا پهلو تهی كردی و خودت را به كناری كشيدی؟
- اعتراف مي كنم كه اشتباهی مرتكب شدم و خطا كردم. اكنون به جبران اين خطا و به كفاره اين گناه حاضرم نيمی از دارايی خودم را به اين برادر مسلمان خود كه درباره اش مرتكب اشتباهی شدم ببخشم؟
مرد ژنده پوش : ولی من حاضر نيستم بپذيرم.
جمعيت: چرا؟
- چون می ترسم روزی مرا هم غرور بگيرد، و با يک برادر مسلمان خود آنچنان رفتاری بكنم كه امروز اين شخص با من كرد.
"سختیها" را جدی نگیر!
“سختیها” را جدی نگیر! ?
اصلا بگذار از این همه خونسردیات تعجب کند?
بگذار “سختی ها” بدانند تو بیدی نیستی که با این بادها بلرزی!?
اصلا تا بوده همین بوده،
سختیها همین را میخواهند؛ میخواهند جدی بگیری شون،
آنوقت دست بگذارند بیخ گلویت و نگذارند آب خوش از گلویت پایین برود?
اما تو مثل همیشه آرام باش،
مثل همیشه بخند،
محکم و سخت باش،
اما سخت نگیر… ?
بگذار سختی ها” با تمام وجودشون احساس کنند که هنوز هم کسی در این گوشه از دنیا، سخت تر از انها پیدا می شود?
تو قوی باش.. فقط همین…?