*مقدمت گل باران ای رحمت عالمیان*
و چون حضرت رسول(صلی الله علیه وآله ) متولّد شد، شیاطین را به تیرهای شهاب از ابواب سماوات راندند، پس قریش گفتند: می باید وقت گذشتن دنیا و آمدن قیامت باشد».1
همه عالم به نقطه ای خیره ماندند و همه ذرات، دیوانه وار از بهتی خمارآلود برخاستند… چه شده؟! چه خبر است؟! چه شب عجیبی است امشب! و شیطان کلافه و سرگردان به هر سو می زند تا اینکه صبح از راه می رسد.
«و صبح آن روز که آن حضرت متولد شد، هر بتی که در هر جای عالم بود به رو افتاد و ایوانِ کسرا؛ پادشاه عجم بلرزید و چهارده کنگره آن افتاد و دریاچه «ساوه» که سال ها آن را می پرستیدند فرو رفت و خشک شد».2
وقتی زمین صدای قدم هایت را شنید از آسمان مژدگانی خواست و آسمان مژدگانی زمینِ خسته از سالیان غم را فرو فرستاد و ناگهان همه چیز به یک باره دگرگون شد.
آتشکده فارس رو به خاموشی رفت و دانایان و علمای محبوس خواب ها دیدند.
طاق کسرا درهم شکست.
نوری از طرف حجاز همه جای عالم را روشن کرد.
جمیع پادشاهان در آن روز لال بودند.
و سحر ساحران باطل.3
فرشتگان عرشی درهای باغ نیایش را گشودند و از آسمان، عطرِ قدّوس بر زمین پاشیدند «قائلی در گوش آمنه گفت: زاییدی بهترینِ مردم را، پس او را محمّد نام کن».4
و آن گاه زیر نم نم بارانِ تبسم خدا «هر سنگی و کلوخی و درختی خندیدند، جمیع دنیا در آن شب روشن شد.همه تسبیح خدا گفتند و شیطان گریخت».5
آن روز، تمام هستی یک باره تو را پرسیدند و سال ها انتظار زمین به پایان رسید. مه سنگینِ غروب زمستان شکست و طومار باستانِ جاهلیت درهم پیچیده شد. صدایی آمد و بانگ «وَقُلْ جَاء الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ إِنَّ الْبَاطِلَ کانَ زَهُوقًا»6 در گوش کاینات پیچید و در آن هنگام بود که حس طراوت و جوانی در ذره ذره عالم پدیدار گشت، نشاطی برای بالیدن و پر کشیدن در اوج عرش ها. آن زمان فرش سبزی از آسمان ها بر زمین گسترده شد و تو بر خاک ما قدم گذاشتی.
پی نوشت:
1. شیخ عباس قمی، منتهی الآمال، ص 11.
2. همان.
3. همان.
4. همان.
5. همان.
6. اسراء: 81.