جداکردن بچه ها ازمادر
حکایتی دربین آشنایان مشهوراست که چون بسیار آموزنده وعبرت انگیز است،دراینجانقل میکنیم.
یکی از روزها به ملاقات صاحب قصه رفته بودم،ازاو خواستم تا اصل داستان رااز زبان خودش برایم بازگو کند،اومیگفت:
درسالهای اولیه ی ازدواجم ،باهمسرم زندگی بسیار آرام وبا محبتی داشتیم،خداوند دوفرزند یکی پسر ویک دختر به ما مرحمت فرموده بود آنقدررابطه ی صمیمی ما دربین فامیل ملموس بود که همه به سوخی ما رالیلی ومجنون میخواندند.
من جایی استخدام شده بودم که فاصله خانه تا آنجا حدود ده کیلومتربود،یک روز از روزها که به خانه آمدم،همسرم گفت:
گربه ای در گوشه ی حیاط پشت وسایل آمده وتعدادی بچه گربه به دنیا آورده وپاکی وتمیزی خانه رامختل کرده است،فرداکه به سر کار رفتی،گربه هارابا خودببر وآنجا رها کن.
فردا صبح که آماده ی حرکت شدم،دیدم گونی کوچکی به من داد وگفت: داخل این گونی همان گربه ها هستند.
بدون توجه وخیلی عادی من آنها راباخودم بردم ونزدیکی محل کارم آزادشان کردم.طبق روال بعدظهروقتی به خانه آمدم، صدای گربه ای شنیدم که بسیار سوزناک ناله میکرد.
وقتی وارد خانه شدم ودرمورد صدا سوال کردم،همسرم گفت:
از صبح که تو رفتی بعد از ساعتی این گربه که مادر آن بچه گربه هاست آمده است ویکسره همینطور ناله میکند.
آرامش خانه کاملا بهم خورده بود،همگی ناراحت شده بودیم واز کارمان اظهار ندامت می کردیم ،اما دیگر کار از کارگذشته بودواقدامی نمیشد انجام داد
چون بچه گربه ها چندین ساعت بود که رها شده بودندو کسی جرات نزدیک شدن به مادر گربه ها رانداشت.
خلاصه برایتان بگویم،از همان روز سکه برگشت وعجیب بین ما وخانواده اختلاف پیش می آمد،به حدی این درگیریها زیاد شدکه ناچار به طلاق متوسل شدم وازهم جداشدیم.
به هرحال همان طور که او باعث جداکردن بچه گربه ها ازمادرشان،ناله های آن گربه اثر کردو ازدو فرزند کوچکش جدا شد.
توصیه ی من به همه ی افراد این هست که درهمه کارهایشان مراقب باشندوبدانند که عالم حساب وکتابی داردوهرکاری که انجام میدهند،اثرمخصوص خودرادارد.
?پرهای صداقت:محمدلک علی آبادی