....
?مرحوم آقای فیروزیان، از اقوام و منسوبین ما بودند و یک مناسبتی با هم داشتیم، آشیخ عباسعلی اسلامی پدرخانم ایشان بود، خود آقای فیروزیان هم شاید در سن نود و خوردهای سالگی، سال گذشته فوت کردند، آشیخ عباسعلی اسلامی بنیانگذار اولین مدارس اسلامی جدید در تهران در زمان رضا شاه بود.
?آشیخ عباسعلی اسلامی برای آقای فیروزیان نقل کرده بود که یک روزی من خدمت آیت الله کاشانی بودم. نزدیک ظهر بود. یک طلبه ای خدمت ایشان آمد و عرض حالی کرد و گفت: آقا من سی تومان نیاز دارم، سی تا یک تومانی، مرحوم کاشانی گفتند: ندارم؛ اما این جا بنشین، شاید خدا برساند، آن طلبه رفت نشست.
?آقای کاشانی یک ملاقاتی داشتند یک تاجر شیرازی که از مریدان ایشان بود و در شیراز یک بیمارستان ساخته بود. خدمت ایشان آمده بود، تا نشست، آقای کاشانی به او گفتند: یکی از طلبه های ما سی تومان میخواهد، چون گرفتار است.
?این تاجر شیرازی دست در جیب خود کرد یک چکی درآورد و سی هزار تومان نوشت و خدمت آیت الله کاشانی داد، آیت الله کاشانی گفتند: این چک برای آن درخواستی بود که من کردم، شما هم یک تکانی به خود بده (خودت یک مبلغی پرداخت کن)، آن تاجر شیرازی دوباره دسته چک خود را درآورد و بیست هزار تومان دیگر چک نوشت.
?آشیخ عباسعلی اسلامی گفته بود با پنجاه هزار تومان در تهران یک خانه با وسایل میدادند. آقای کاشانی به آن طلبه اشاره کردند و دوتا چک را به او دادند و فرمودند برو به زخم زندگی خود بزن (با این مبلغ به مشکلات خود رسیدگی کن).
?آشیخ عباسعلی اسلامی گفته بود نزدیک ظهر شد، اتفاقاً هر دفعه ما آن جا می رفتیم اگر نزدیک ظهر میشد آقای کاشانی من را برای ناهار نگه می داشت. آن روز، ایشان چیزی نگفت، ما هم خداحافظی کردیم و رفتیم. بعد از چند روز خدمت ایشان رسیدم و گفتم: آقا چند روز پیش این بنده خدا پنجاه هزار تومان آورد، شما که گاهی میگویید وضع خوبی ندارید، این مبلغ را طوری تقسیم میکردید که به کارهای مختلف رسیدگی می کردید. فرمودند: او، به این مبلغ نیاز داشت، برود بزند به زخم زندگی خود (در مصارف زندگی خود استفاده کند).
?گفتم: آقا یک سؤال دیگر هم دارم و آن اینکه شما آن روز مرا برای نهار نگه نداشتید، و قبلا همیشه تعارف میکردید؟ فرمودند: آن روز ناهار نداشتیم، خود ما هم با بچهها ناهار نخوردیم.
به این کار، کرامت میگویند.
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈