...
چون دست ها گشود که مرابه سینه بچسباند، دیدم که مثل مس گداخته میشوم. دیگر بار التماس نمودم. پنجه خود را گشود و گفت پس پنجه خود را به سینه ات گذارم.
دیدم طاقت ندارم. ابا کردم. پس انگشت سبابه خود را جلو آورد و گفت از این دیگر چاره ای نیست. باید قدری از حالت من مستحضر شوی. لاعلاج تمکین نمودم. چون آن انگشت بر سینهام نهاد از شدت حرارت آن گویا جمیع اعضا و جوارحم بسوخت و از خواب بیدار شدم و جای آن انگشت را در سینه خود دیدم.
سپس سینه خود گشود و آن موضع را به حاضرین نشان داد. و گفت از آن وقت تاکنون آنچه معالجه نمودهام نتیجه ای حاصل نشده است. چون آن جمع مشاهده کردند، اثری موحش دیدند که بر خود لرزیدند. پس جناب سیّد فرمود:
ای مردم خداوند از حقّ الناس نمی گذرد، اگرچه درهم یهودی از سیّد نجفی بوده باشد، پس چگونه میباشد حال کسی که خرج راه زوار و دوست امیرالمؤمنین علیه السلام را به سرقت ببرد. هر کس از پول این زائر غریب خبر دارد به او رد نماید.
ناگاه شخصی از حاضرین مجلس برخاست و عرض کرد: آقا! من از کیسه پول این زائر خبر دارم. پس او را با خود برد و پول او را به او رد نمود.
? دارالسلام:شیخ محمود میثمی عراقی