#گردو_در_جیب
14 بهمن 1398
#گردو_در_جیب
عاشقی از فراق معشوق میسوخت و سالها این فراق رنجآور را تحمّل میکرد. تا اینکه روزی معشوق، او را دید و به او گفت: امشب فلان ساعت منتظر باش تا بیایم و باهم غذایی بخوریم.
عاشق وقتی شنید خوشحال شد و گوسفندی قربانی کرد و پول به فقرا بخشید و از سرور، در پوست خود نمیگنجید.
شب خود را به مکان معهود رساند و در انتظار معشوق به سر میبرد. معشوق کمی دیر کرد و عاشق به خواب رفت.
بعد از نصف شب معشوق به محل انتظار آمد و عاشق را خوابیده دید. مقداری گردو در جیب او گذارد. پس از ساعتی، عاشق از خواب بیدار شد و عوض معشوق، گردو در جیب خود یافت. پس به مقصود معشوق پی برد که تو عاشق مجازی هستی و به درد گردو بازی میخوری. (داستانهای مثنوی،۴، ص ۸۲)
?یکصدموضوع پانصد داستان: سید علی اکبر صداقت