آمادگي براي ظهور امام زمان(عج)
? آمادگي براي ظهور امام زمان(عج)
وقتی با خود میاندیشی که علی(ع) آن بزرگمرد تاریخ بشریت، آن امام متقین و آن قله بلند معارف الهی و مظهر عدل و راستی را چرا آزردند، چرا خلافتش را غصب کرده و او را خانه نشین کردند و چرا همسرش فاطمه زهرا(س) را که به تنهایی به دفاع از ولایت پرداخته بود، میان در و دیوار نهادند، تا جایی که آن کوه صبر را این گونه به شکوه در آوردند که فرمود:
«خردمندانه تر آن دیدم که خار در چشم و استخوان در گلو، صبر پیشه کنم و کردم، در حالی که به یغما رفتن میراثم را به تماشا نشسته بودم»[1]،
به خود میگویی ای کاش بودم و دعوت حضرت زهرا(س) را بی پاسخ نمیگذاشتم، آنگاه که آن مظلومه مغصوبه[2]یک به یک به در خانه یاران و صحابه میرفت تا به یاری علی(ع)- امام زمان خویش- برخیزند.
وقتی میشنوی عدم حمایت امت، چگونه امام حسن مجتبی(ع)، آن امام غریب را به پذیرش صلح و تحمل حکومت معاویه پلید و نیرنگ باز، ناچار ساخت، وقتی ندای «هل من ناصر ینصرنی» امام حسین(ع)، آن یادگار رسول خدا را به یاد میآوری، و وقتی که تداوم و استمرار این بی توجهی شیعیان را در زمان سایر ائمه (علیهم السلام) نسبت به حق امام زمان خود و یاری اهل بیت(ع) با وجود آن همه ابراز علاقه و احترام- در مقابل آن همه ظلم به حق ایشان، میشنوی، دلت به درد میآید. بغضی ناخودآگاه راه گلویت را میبندد. گوشه خلوتی جست وجو میکنی و آرام آرام اشکی گرم بر گونههایت میلغزد و به خاک میافتد. در اندیشه فرو میروی. نکند تو هم همان کاری را با امام زمانت بکنی که روزگاری آنان با ولی زمان خود انجام دادند.
حزنی پنهان و غمی جانسوز در دل داری که حتی در مناسبتها و ایام شادی و خوشی هم رهایت نمیکند. همه اسباب خوشی فراهم است. اما باز یک چیزی کم است. یک کسی. کسی که جای خالیش را در اعماق قلبت و با تمام وجودت احساس میکنی. شاهد و مطرب و میجمله مهیاست، ولی عیش بی یار میسر نشود، یار کجاست؟
کسی که عالم درد فراق او را نه یک روز، نه دو روز بلکه هزار و صد و هفتاد و اندی سال است که تحمل میکند و چون شمع میسوزد. کسی که امروز برای تو همان علی(ع)، حسن و حسین(ع)، سجاد(ع)، باقر(ع)، صادق(ع)، کاظم(ع)، رضا(ع)، جواد(ع) و هادی(ع) و عسکری(ع) است که در زمانشان نبوده ای و حسرت بودن در آن زمانها را به دل داری.
دلت برایش تنگ شده است. احساس دوری میکنی. احساس میکنی بی او زندگیت رنگ و بو ندارد. احساس میکنی حلاوت و شیرینی زندگی واقعی را نچشیدهای. احساس میکنی مدام درحال فریب خود بوده ای. احساس میکنی آن قدر غرق در بازیهای دنیوی شدهای که فراموشت شده قدر و منزلتت چیست. احساس میکنی فراموشت شده که نباید خود را جز به بهشت بفروشی. نه! اصلاً فراموشت شده که طاووس اهل جنت را چه غریبانه در انتظار روز موعود، در خلوت خود، در گوشه بیابانها و صحراها تنها رها کردهای. آیا ممکن است به خاطر همه اینها او تو را دوست نداشته باشد، صدایت را نشنود و به تو محل نگذارد؟
دلت میخواهد عاشق او باشی. میخواهی اسمش که بیاید آرام و قرار از کف بدهی. شنیدهای که امام صادق (ع) فرمودند:
«اگر در زمان او (عج) بودم، تمام عمرم را به او خدمت مینمودم.»[3]
میخواهی به او خدمت کنی. نه! اصلا میخواهی جانت را فدایش کنی. دلت میخواهد به او بگویی حاضری تمام دار و ندارت، هست و نیستت، و بود و نبودت را بدهی تا او تو را هم در زمره نوکران و خدمتگزاران خود بپذیرد. یعنی میشود او دستی از سر مهر بر سر و گوش تو بکشد؟ یعنی میشود او تو را هم یار خود بخواند؟ یعنی میشود از تو اظهار رضایت کند؟ یعنی میشود او تنها یک لحظه، یک چشم بر هم زدن، نیم نگاهی از سر محبت و پذیرش اعمال به تو بیندازد تا تو شفای همه دردها و آلام درونت را بیابی و تا این گونه ناکام- به معنای واقعی کلمه- از دنیا نروی. چه خوشبختی و چه نعمتی بالاتر از این برای کسی متصور است؟
شنیدهای که مولای متقیان علی(ع) در گفتاری خطاب به مردم[4] فرمودهاند که
« از جمله حقوق امام بر مردم، وفای به عهد وپیمان، و بیعت خود با امام و پاسخ دادن بی درنگ به دعوت وی و گوش به فرمان او بودن است. »
دلت میخواهد گوش به فرمان امام زمانت باشی. دلت میخواهد کاری کنی و برایش کم نگذاری، اما نمیدانی چگونه و چه کاری. با خود میگویی: «درست است که ما در عصر غیبت به سرمی بریم، اما آیا این به آن معناست که دیگر ما هیچ وظیفهای نسبت به امام برعهده نداریم، یا اینکه ایشان برای این زمان برنامه و تکلیفی برای ما معین کرده اند؟»…