آیت الله نجابت شیرازی
آیت الله نجابت شیرازی در شرح گلشن راز مینویسد: « آقا شیخ مجتبی لنکرانی یک زمانی برای بنده نقل کرد که شیخ علی قمی با پدر من همدرس بود.
آن دو از خوشپوشهای حوزه نجف محسوب میشدند. یعنی بهترین لباسها را اینها میپوشیدند. چون درسشان هم خیلی خوب بود، در حوزه نجف مشارالیه بودند که درس را خوب میفهمند. به هیچ کس هم اعتنایی نمیکردند.
یک روز آخوند ملا حسینقلی ـ رضوان الله تعالی علیه ـ در صحن نشسته بود. در این اثنا، آقا شیخ علی قمی از در قبله وارد حرم میشود.
چشم مبارک آخوند ملا حسینقلی به او میافتد، شیخ علی به سر میدود تا میآید پهلوی آقا. آخوند ملاحسینقلی یک دقیقه در گوش او صحبت میکند. چه گفت؟ خدا میداند: دیگران هم نفهمیدند.
شیخ علی قمی عقب عقب بر میگردد میرود. با فاصله اندکی، تمام لباسهایش را عوض میکند، توی درس هم قفل میزند به دهنش، یعنی این لذت سخن گفتن در درس از سرش پریده بود، لذت لباسهای پاک و پاکیزه و گرانقیمت از سرش پریده بود، تا آخر عمرش که او را میدیدیم، تمام لباسهایش کرباس بود.
چو خورشید جهان بنمایدت چهر
نماند نور ناهید و مه و مهر»