اربعین ۹۲ میخواست بره کربلا . گفتم ، ببین برای یه نفر جا دارید؟
#خاطرات_شهدا
اربعین ۹۲ میخواست بره کربلا .
گفتم ، ببین برای یه نفر جا دارید؟
گفت ، میایی ؟
گفتم ، آره
گفت ، دو سه روز مهلت بده ، جواب میدم .
طول کشید ؛ فک کنم یک هفته بعد بود که زنگ زد و گفت جور نشد .
گفت ، برای خودش هم مشکلی پیش اومده که نمیتونه بره .
پرسیدم ، چرا جور نشد؟
گفت ، کربلا رفتن مشکلی نیست ؛ هیچ طوری جور نشد ، از طریق بچه های عراق میریم ؛ بچه ها گفتند ، تو تا مرز شلمچه بیا ما از اونجا میبریمت کربلا ؛ ولی الان مشکلی برام پیش اومده ، شاید نتونستم برم ، شاید هم با یک کاروان دیگه رفتم .
گفتم ، در هر صورت من هم در نظر داشته باش .
قولش رو داد و من تا چند روز مرتب به محمودرضا زنگ زدم اما به هر دلیلی در نهایت نه برای من ، نه برای محمودرضا جور نشد که بریم .
محمودرضا بیست و هفت روز بعد از اربعین ، در روز میلاد پیامبر اعظم (ص) از قاسمیه سوریه به دیدار سالار شهیدان (ع) رفت و من همچنان جا ماندم که ماندم .
مجلس ختمش بود که یکی از پای منبر بلند شد اومد توی گوشم گفت ، مداح میپرسه محمودرضا کربلا رفته ؟
جا خوردم .
موندم چی بگم .
گفتم ، نه نرفته بود !
وقتی اون شخص رفت ، یاد جمله سید شهیدان اهل قلم افتادم که با اون صدای معطر می گه ،
بسیجی عاشق کربلاست
و کربلا را تو مپندار که شهری است در میان شهرها
و نامی است در میان نامها ؛
نه ؛
کربلا حرم حق است و هیچ کس را جز یاران امام حسین (ع) راهی به سوی حقیقت نیست…
به روایت برادر مدافع حرم #شهیدمحمودرضا_بیضایی
? اللهم عجل لولیک الفرج…?