از حموم نمره در اومدیم و نم نم بارون میزد خانومی جوون و محجبه بساط لیف و جوراب و … جلوش پهن بود
05 آذر 1398
از حموم نمره در اومدیم و نم نم بارون میزد خانومی جوون و محجبه بساط لیف و جوراب و … جلوش پهن بود
رفت جلو و آروم سلام کرد و نصف بیشتره لیف و جوراباشو خرید تعجب کردم و پرسیدم : داداش واسه کی میخری ؟ ما که تازه از حموم در اومدیم اونم اینهمه ! گفت : تو این سرما از سر غیرتشه که با دستفروشی خرجشو در میاره وگرنه میتونست الآن تو یه بغل نرم و یه جای گرم تن فروشی و فاحشگی کنه ! پس بخر و بخریم تا شرف و ناموس مملکتمون حفظ شه
برگشت تو حموم و صدا زد : نصرت اینارو بزار دم دست مردم و بگو صلواتیه
( برگی از دفترچه خاطرات جهان پهلوان تختی )