استاد علی صفایی حائری:
?استاد علی صفایی حائری:
واقعيتش اين است كه من هنوز براى اين دنيا،براى اين هفتاد سالم كارى نكردهام،برنامه ريزى نكردهام حتى موجودى خودم را ارزيابى نكردهام چه رسد به اين كه بخواهم براى دنياهاى ديگر،برنامه كه هيچ، امكاناتى،بودجهاى و وسائلى فراهم بكنم.در دعاى شعبانيه هم هست:
«فقد افنيت عمرى فى شرة السهو عنك و ابليت شبابى فى سكرة التباعد منك» ؛ خدايا! من تمامى سرمايهام را با سهو،با فراموشى نابود كردهام. يادم رفته تا كجا مىخواهم بروم.
«افنيت عمرى فى شرة السهو عنك و ابليت شبابى» ؛ واقعاً جوانىمان را كهنه كردهايم، كهنه كه هيچ، پير شديم… من گاهى مىخواهم بلند شوم بايد از دستهايم كمك بگيرم، از ديوار كمك بگيرم … من به هر دو داستان اشاره كردم؛ جوان مشكلش اين است كه تواناست و باكش نيست، اصلاً فكر نمىكند؛ يعنى حساب نمىكند كه نيروى اين چشم تمام مىشود،باطرى او آخرين لحظههايش را طى مىكند.با چشمش به هر چيزى نگاه مىكند.با گوشش هر چيزى را مىشنود.با دلش هر چيزى را جمع مىكند.به هر چيزى اجازه ورود به لحظههايش را مىدهد و باكش هم نيست، خيال مىكند چون به همان كه مىخواهد، مىتواند برسد، هميشه هم همينطور خواهد بود. دليل آن هم اين است كه يا توانمندىاش او را مغرور كرده و يا جهلش به دورى راه و به حجم مشكلات و اندازههاى عظيم موانع او را مغرور كرده است و …اين حرفها تازه شروع روضه است! هنوز اول حرف است. خوب دقت كنيد! حضرت مىگويد من جوانىام را تمام كردهام،با سهو و با فراموشى و…
? #خط_انتقال_معارف ص۱۳۴