استاد مجاهدی یکی از این خاطرات را اینچنین نقل می کنند :
جناب آقای مجتهدزاده از دوستان قدیمی و با صفای آقای شیخ جعفر اقامجتهدی، خاطرات ماندگاری را از آن ولی خدا دارند ،
استاد مجاهدی یکی از این خاطرات را اینچنین نقل می کنند :
در سفری كه حدود 35 سال پیش به مشهد مقدس داشتم. پس از عتبه بوسی حضرت علی بن موسی الرضا – علیه آلاف التحیه و الثنا – به دیدار آقای مجتهدی نایل آمدم. قرار بود ایشان فردای آن روز به اتفاق جناب آقای مجتهدزاده به تهران بروند. آقای مجتهدی به آقای مجتهدزاده فرمودند:
فردا آقای مجاهدی به جای من با شما به تهران خواهند آمد، سعی كنید در طول راه از ایشان پذیرایی معنوی كنید!
آقای مجتهدزاده در طول راه خاطرههای بسیاری را كه با آقای مجتهدی داشتند تعریف كردند از جمله : تازه از سفر مشهد به اتفاق آقای مجتهدی به تهران برگشته بودم و به خاطر رانندگی بی وقفهای كه داشتم، احساس خستگی شدیدی میكردم و خود را برای یك استراحت چند ساعته آماده میساختم. هنگامی كه خواستم موقتاً از حضور ایشان مرخص شوم، فرمودند:
كجا؟ ! باید فوراً به مشهد برگردیم!
عرض كردم:
اگر اجازه بفرمایید استراحت كوتاهی بكنم، میترسم نتوانم ماشین را تا مشهد هدایت كنم، چون خیلی خسته هستم.فرمودند:
فكر میكنید كه شما ماشین را هدایت میكنید؟! در طول راه، هر موقع خوابتان گرفت بخوابید و نگران من و ماشین نباشید!
امر ایشان را اطاعت كردم و دقایقی بعد به اتفاق، تهران را به مقصد مشهد مقدس ترك كردیم. به خاطر دارم كه پس از خروج از كرج دیگر قادر به ادامه رانندگی نبودم و علی رغم میل باطنی، چشمان مرا خواب گرفت و لحظاتی بعد در پشت فرمان به خواب سنگینی فرو رفتم! و …
با صدای آقای مجتهدی، از خواب پریدم و خواستم از خوابی كه سراغم آمده بود معذرت خواهی كنم، فرمودند:
آقا جان! ما الآن در فلكه حضرتی هستیم، به محضر آقا امام رضا (علیه السلام) سلام كنید! نگفتم كه ماشین را شما هدایت نمیكنید؟
من كه از تعجب قادر به صحبت كردن نبودم، دیدم اذان صبح است و ماشین در كنار فلكه حضرتی پارك شده است و من در پشت فرمان ماشین نشسته ام.