امروز جمعه است و باز بیش از پیش دلم بهانه ات را گرفته است؛
20 اردیبهشت 1398
امروز جمعه است و باز بیش از پیش دلم بهانه ات را گرفته است؛
ای مولای غریب . . .
بیاکه دیگر بدون تو نفس ها، سخت از حنجره ها خارج میشوند…
و چقدر غروب های دلگیری جمعه ها دارد
و هر جمعه بیش از پیش دلم میگیرد، و از هوایی که از یاد تو غافل است دلم درد میگیرد و سینه ام پر ز خون می شود…
بیا تا هر جمعه این غروب ها دلگیر و دلگیر تر نشود،
بیا که من هر روز…
هر لحظه بیشتر به یاد تو نفس هایم، از نامت پر میشود،
بیا که دیگر نمیدانم چگونه کلمه ها را کنار هم بچینم تا انتظارت را معنی کنم…
و بیا که هوای جمعه ها از نبودنت خالیست و نفس کشیدن عذاب آور…
الّلهُـــمَّ عَجِّــــلْ لِوَلِیِّکَـــــ الْفَـــــرَج