اکنون او امام زمان توست!
اکنون او امام زمان توست!
????????
از نیمههای شب گذشته بود.
در صحن مقدس حرم اميرالمؤمنين (عليه السّلام) بودم.
ناگاه شخصي را ديدم که به سمت روضهی مقدسه میرود.
به سمت او که رفتم، ديدم استادم مقدس اردبيلی است.
ایشان مرا ندید.
به نزديکی در روضهی مبارکه که رسيد، در روضه بسته بود.
اما با تعجب دیدم که در گشوده شد و استادم داخل روضه شد.
خوب که گوش کردم متوجه شدم که با کسی سخن می گويد و پس از زمانی کوتاه بيرون آمد و دوباره در روضه بسته شد.
پشت سر ایشان روانه شدم. جناب مقدس از نجف اشرف به سمت کوفه رفت، تا آن که داخل مسجد کوفه شد و
در محرابی که حضرت اميرالمؤمنين (عليه السّلام) به شهادت رسیدند وارد شد و با شخصي در مسألهای سخن گفت و زمانی طولانی در آن جا بود.
آن گاه از مسجد بيرون آمد و دوباره به سمت نجف اشرف روانه شد، من نيز پشت سر ایشان رفتم. تا آن که به نزديک مسجد حنانه رسيديم.
ناگهان مقدس اردبیلی متوجه حضور من شد و با تعجب پرسید:
آيا تو ميرعلامی؟
گفتم: بلی.
فرمود: در اين جا چه میکنی؟
گفتم:
از زمانی که داخل روضهی مقدّسه شدهايد با شما بودم. شما را قسم میدهم که برایم بگویید ماجرا چیست!
ایشان گفت:
به شرط آن که تا زمانی که زندهام آن را به کسي نگویی، ماجرا را خواهم گفت.
چون ایشان مطمئن شد، فرمود:
سوالاتی در ذهنم بود که پاسخش را نمیدانستم و در جوابشان درمانده و متحیر بودم. ناگاه بر دلم افتاد که به خدمت اميرالمؤمنين (عليه السّلام) روم و آن سوالات را از ايشان بپرسم.
وقتی که به روضهی مقدّسه رسيدم، در به روی من گشوده شد.
داخل شدم و به درگاه الهی تضرع نمودم تا حضرت امیر (علیه السلام) جواب سوالاتم را مرحمت نماید.
?در آن حال صدایی از قبر مطهر شنيدم که فرمود:
برو مسجد کوفه و سوالاتت را از فرزندم مهدی بپرس، زيرا اکنون او امام زمان توست.
اين بود که خدمت مولایم حضرت حجت (عليه السّلام) رسیدم و سوالاتم را پرسيدم و پاسخم را دریافت کردم.
? منبع:العبقریّ الحسان، ج2
?همه معصومین (علیهمالسلام) ما را به امام زمانمان سفارش کرده اند …
پس در یاری و خدمت به ایشان کم نگذاریم.
اللهم عجل لولیڪ الفـرج الساعه