ای خاک بر سر من
17 دی 1397
ای خاک بر سر من?
چند سال گذشته روز تولدم مصطفی ایران بود.❣ اون روز حالم خیلی بد بود، مریض شده بودم، تب شدید داشتم .? آن قدر که توان بلند شدن نداشتم ، بچه ها یکی یکی اومدن به جز مصطفی.? وقتی بچه ها دیدن حالم بده اصرار کردن که بریم دکتر ?❣ و من چون یه روز تعطیل بود و
نمی خواستم دورهمیشون رو بهم بریزم ،
قبول نمی کردم ،ولی آن قدر حالم بد شد?
که نتونستم زیاد مقاومت کنم ،?
با بچه ها و باباشون رفتیم درمانگاه?
در حالی که خوابیده بودم و سِرُم بهم وصل بود ،?
دیدم مصطفی سراسیمه داخل شد?
و با ناراحتی می گفت : چرا به من خاک برسر نگفتید؟?? آن قدر ناراحتی کرد،
پرستاری که اونجا بود بهم گفت: خوش بحالت? چه بچه هایی داری به شما غبطه
می خورم. “ولی ای کاش خاک برسر من می شد?? و این
روزهای_بدون_مصطفی را
نمی دیدم."?
راوے:مادرشهید
#مصطفےصدرزاده