بسم الله القاسم الجبارین...
16 دی 1398
بسم الله القاسم الجبارین…
آن مرد جان ما بود…
پدری برای یتیمان…
پناهی برای آوارگان…
امنیت برای منطقه مان…
وجودش آرامش بود…
صلابتی داشت حرفهایش…
عمق نگاهش هزاران هزار امید بود…
تفکرش آزادی و آزادگی…
مهربانی اش بی مثال…
غرورش که تن رستم و سهراب را میلرزاند…
دشمن ترسان بود از وجودش و دوست غرق در شادی و سرور…
چه بگویم ک عظمت و منش پهلوانانه اش را نشان دهد؟
کلمات در پیش بزرگی و مردانگی اش کم می آورند…
چه کلمه ایی میتواند به زیبایی ذوالفقار علی، باشد…
چه کلمه ای پر غرورتر و باعظمت تر از نام مالک اشتر…
افتخار بود برای ایرانِ عزیز
حرفش حق
و کلامش حجت بود.
دلش پرمیکشید برای شهادت…
دلمان گرم بود به بودنش…
چه کسی باور میکرد خبر شهادت مالک اشترِ سیدعلی را؟
و دستی که جا ماند…
آه که این دست، عجب حکایتی دارد… ?